یه خاطره تعریف میکنم :
کوچیک که بودم (کلاس دوم یا سوم ابتدایی بودم) .. با مادرم هر جمعه میرفتیم جمکران .. مادرم بهم گفت یه نامه برای امام زمان بنویس بنداز توی چاه .. گفت هرچی میخوای بنویس
منم با همون سواد کم و ... روی یه تیکه کاغذ معمولی یه چیزایی نوشتم .. فقط میدونم که گفته بودم یه توپ میخوام !!
توی راه خونه مادرم پرسید چی نوشتی تو نامه .. گفتم نوشتم یه توپ میخوام ..
وقتی رسیدیم خونه .. یه دفعه بابام گفت برو فلان جا یه چیزی گذاشتم بردار و بیار .. منم رفتم دیدم یه توپ خریده !!!
بعد مادرم جریان رو گفت .. بابام از همه جا بیخبر میگفت داشتم میومدم خونه همینطوری یه دفعه این توپ رو دیدم و خریدم (بابای من اصلا اهل توپ خریدن نبود و کلی هم مخالف بود!!!)
شاید به یک ساعت هم نکشید که من حاجت گرفتم
تا حالا چندین بار حاجت گرفتم هرکدوم هم به طرزی عجیب تر از قبلی (همه هم از امام زمان و جمکران) ...
غرض از نوشتن این خاطره اینه که نیازی به کاغذ عریضه خریدن نیست .. مهم اینه که بنویسی و با اعتقاد کامل به اینکه نامه محضر امام (عج) میرسه بندازی توی چاه
علاقه مندي ها (Bookmarks)