صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 13

موضوع: محمدرضا کامکار جلوی چشمان ما رفت...

  1. #1
    كاربر درجه 5
    عمو نیمول آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2013
    محل سکونت
    شامدقاسم
    نوشته ها
    194
    نوشته های وبلاگ
    18
    میزان امتیاز
    12

    پیش فرض محمدرضا کامکار جلوی چشمان ما رفت...

    این خاطره یکی از تلخ ترین اتفاقات زندگی من هست ؛ خیلی جایی از محمدرضا گفته نشد و خیلی زود همه چیز مسکوت موند ... ولی حالا که عضو این سایت شدم بد نیست کمی با این بشر دوست داشتنی آشنا بشید!

    ....
    واسه خودمون یه گنگ تشکیل داده بودیم، شیطون و بازیگوش بودیم و سر به سر همه کس و همه چیز میذاشتیم... دبیرستان امام صادق(ع) هم اینقد وسیع بود که جا برای گنگ بازی و شیطنت کم نداشت!
    آقای حسینی ، مدیر مدرسه رو میگم ، خیلی ازمون شاکی بود ... همیشه خیلی چیزها زیر سر ما 10 - 12 نفر بود ... زد و فراخوان زدن که آقا امسال خردادماه (1379) بعد از امتحانات اردوی راهیان نور داریم...
    ماها گنگ داشتیم، شر و شیطون بودیم، درسمون خیلی خوب نبود ولی همیشه اولین نفرهایی بودیم که پایه برگزاری مراسم مذهبی و اردو و تفریح و ... بودیم...
    خلاصه قرار گذاشتیم که این اردوی زیارتی رو بریم!

    آقای حسینی وقتی دید ماها اومدیم جلوی دفتر واسه ثبت نام ، رسما دو تا شاخ روی سرش در اومد ...
    شاید تو فکرش اینا بود : آخه مگه میشه اینایی که همیشه تو جیبشون سیگارت و ترقه هست ؟! آخه مگه امکان داره اینایی که همیشه والکمن و کاست موسیقی تو کیفشون کشف میشه ؟!

    با هر زور و اصراری که بود مارو ثبت نام کردن...
    روز موعود فرا رسید ...
    سوا اتوبوس شدیم ...
    طبق معمول عقب اتوبوس مال ما سرخوش ها بود ...
    جلوی اتوبوس بچه های انجمن اسلامی و بسیجی بودن ...
    اونا مداحی میخوندن ما سینه میزدیم...
    وقتی تموم میشد ما سندی میخوندیم و اونا چپ چپ نیگامون میکردن...
    آقای حسینی هم باهامون بود ...

    بچه های دهه شصتی که تو مدرسه امام صادق(ع) درس خوندن کاملا میدونن آقای حسینی چقدر جدی و گاهی گوشت تلخ بود ! اما توی سفر کلاً یه آدم دیگه بود ... یه رفیق بود .. یکی بود که دوست داشتی همه سفرهای عمرتو با اون بری !

    رسیدیم اندیمشک و رفتیم پادگان بزرگ علی بن ابی طالب (ع) که مال سپاه قم بود ..
    تو یه سوله که در واقع نمازخونه بود بهمون جا و پتو دادن ...
    نخوابیدیم که !
    آقای حسینی اومده بود تو گنگ ما ! با هم میرفتیم آب یخ از تو دیگ پر میکردیم و میریختیم روی سر اونایی که خواب بودن ... خعلی باحال بود !!

    از عشق شلمچه و مناطق جنگی یکساعت قبل از نماز صبح شروع کردیم به زیارت عاشورا و صدای ما باعث شد بقیه اونایی که خواب بودن هم بیدار بشن ... همه یه جوری نیگامون میکردن ! فکر میکردن داریم مسخره بازی در میاریم طبق معمول ! ولی اینطور نبود...

    صبح شد و رفتیم به سمت مناطق جنگی ...

    ناهار رو تو شلمچه خوردیم و قرار بود بعد از اونجا بریم به سمت اسکله ... ولی اینقدر هوا داغ و سوزان بود که همگی اعتراض کردیم و گفتیم اگه میشه بیخیال اسکله بشید و بریم اندیمشک لااقل دوش آب سرد بگیریم یا بپریم توی استخر بزرگی که در حال پر شدن بود !
    آقای حسینی هم که برای اولین تو عمرش تابع بچه ها بود ، قبول کرد !
    تو راه یه سر دانیال نبی رفتیم و بعد حرکت کردیم به سمت اندیمشک ...

    تو جاده ی شوش - اندیمشک یه پل بود که زیرش یه رودخونه کم آب رد میشد...

    همگی عین قورباغه چشم تیز کردیم و متوجه شدیم چند نفری از مردم هم دارن آب تنی میکنن...
    اصرار کردیم که آقا پختیم بیاین بریم همین جا ...

    آب تا مچ پا بیشتر نبود !!!
    ولی خنک بود ...

    چند نفر از ما و یکی دو نفر هم از بچه های بسیجی لخت شدیم ... بقیه هم بهمون میخندیدن و فقط دست و صورت آب میزدن ...
    منو از همه بیشتر مسخره میکردن ... چون هم خبر از خوب بودن شنام داشتن و هم رو حساب بچه شمال بودنم ...
    بی توجه بودیم و فقط آب بازی میکردیم...

    من و ممد شپش و احسان و ابوالفضل رفتیم به سمت زیر پل ... چون مشخص بود که ظاهرا بخاطر پایه های پل و چال برداری اونجا عمیق تر هست!
    حدسمون درست بود و آب عمیق تر شده بود ... خنک تر هم بود و حال میداد ...
    بهشون تذکر دادم که بچه ها از آب عمیقی که راکد مونده بترسید چون نامرده... حواستون باشه...

    ممد شپش و احسان داشتن شوخی میکردن و هی قدم قدم به سمت قسمت عمیق آب جلو میکردن ....
    احسان یه شوخی کرد و ممد شپش خواست جوابشو بده ، اما احسان در رفت ...

    یهو پای ممد شپش گیر کرد به خزه های زیر آب و شروع کرد به آب خوردن !
    آاااااای دارم خفه میشم ... بابا لامصب یکی بیاد کمک ... خفه شدم ...
    میرفت زیر آب و میومد بالا ....
    ما هم که مسخره ! فقط بهش میخندیدم ! چون از بس شوخ بود فکرشم نمیکردیم جدی باشه...

    ولی محمدرضا اینطور فکر نمیکرد...
    یهو لباس روشو در آورد و پرید تو آب ...
    ممد شپش رو هل داد به سمت پایه پل و ممد تونست نجات پیدا کنه ...
    ما همه محو صورت کبود شده ی محمد بودیم که انگاری واقعا دم دمای مردنش بوده و واقعا داشته غرق میشده ...

    یهو احسان فریاد کشید : ممد ؟؟؟؟ ممدرضااااااا ؟؟؟ ممدرضاااا کوووو ؟ ممدرضااااا؟؟

    هممون یکباره توجهمون جلب شد به صدای فریاد احسان ... واقعا محمدرضا کامکار نبود !
    ناپدید شده بود ...

    همه دست و پامونو گم کردیم ...
    هی زیر آبی رفتیم بلکه پیداش کنم ... ولی میزان خزه ها و آشغالای کف آب اینقدر زیاد بود که چیزی دیده نمیشد...
    بقیه هم کناره های رودخونه رو می دویدن تا شاید آب آورده باشدش یه کناری ... ولی محمدرضایی در کار نبود !

    نیم ساعت گذشته بود ... همه امیدها دیگه داشت نا امید میشد ...
    آقای حسینی خودشو میزد و بچه دستشو میگرفتن ... یهو خل شد و خواست خودشو پرت کنه تو آب که خداروشکر احسان گرفتش ...

    هوا داشت تاریک میشد ...
    به مسئول سپاه خبر رسوندن که اینطوری شده..
    با صدای فریاد و جیغ و اشک زیارت عاشورا میخوندیم تا شاید محمدرضا سالم پیدا بشه ...
    چقدر به خدا التماس کردیم ... چقدر گفتیم بابا غلط کردیم فقط محمدرضا سالم پیدا شه ...

    غواص های سپاه اومدن و رفتن تو آب ...
    چیزی پیدا نکردن !
    یه جرثقیل آوردن که یه چنگگ مکانیکی (مخصوص لایروبی) داشت ... هی زدن تو آب ... هی زدن تو آب ...
    تا اینکه به پای محمدرضا گیر کرد و از آب آوردنش بیرون...

    بقیه شو یادم نمیاد ... چون همه غش و ضعف رفته بودیم...

    وقتی رسیدیم قم داداش بزرگ و پدر محمدرضا رو دیدیم که غمبرک زده بودن جلو در مدرسه ....
    تا اونارو دیدیم از خود بیخود شدیم ....
    هیچکس نمیتونست به دیگری التیام بده ...

    خدا بیامرزه آقای مشکینی رو ... گفت این بچه تو سفر زیارتی واسه نجات جون یه آدم زده به آب و شهامت به خرج داده ... با این حرف محمدرضا از طرف ایشون و چند تا از مراجع شهید اعلام شد ...
    بنیاد شهید هم وارد عمل شد و قبری در بین شهدای گلزار براش در نظر گرفت ...

    تشییع جنازه عظیم و عجیب و غریبی بود ... تا چشم کار میکرد جمعیت بود ... همه بچه دبیرستانی ... همه جوان .... همه در حال سوختن ...

    ولی چه فایده ... هیچکدوم اینا محمدرضا رو به ما رفقاش و خانواده اش بر نمیگردوند...

    شهید محمدرضا کامکار مزارش بین شهدای گلزار قم و جایگاهش الحمدلله بین بال فرشتگان خداست...
    مزارش هم از درب روبروی باغ بهشت که وارد میشید سمت چپ دقیقا نقطه وسط شهداست...

    دلم همیشه هواشو میکنه ...

    شرمنده طولانی شد...
    دل و دماغ ویرایش کردنم ندارم ... اگه غلط داره خودتون ببخشید!

    قربونتون...
    عمو نیمول
    (نیما احدی نژاد)
    ویرایش توسط عمو نیمول : 08-14-2013 در ساعت 08:43 AM

  2. #2
    مدیر بخش
    taba1129 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2013
    محل سکونت
    قم
    سن
    39
    نوشته ها
    307
    نوشته های وبلاگ
    205
    میزان امتیاز
    14

    پیش فرض پاسخ : محمدرضا کامکار جلوی چشمان ما رفت...

    اون سال منم امام صادق درس میخوندم
    شوک عجیبی بود
    خدا رحمتش کنه
    با شاد بودن ، زیبا بودن ، رنگی بودن ، خندیدن ، آواز خواندن ،
    هم می توان به بهشت رفت ،
    کافی است خوب باشیم و انسان .

  3. #3
    كاربر درجه 5
    عمو نیمول آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2013
    محل سکونت
    شامدقاسم
    نوشته ها
    194
    نوشته های وبلاگ
    18
    میزان امتیاز
    12

    پیش فرض پاسخ : محمدرضا کامکار جلوی چشمان ما رفت...

    نقل قول نوشته اصلی توسط taba1129 نمایش پست ها
    اون سال منم امام صادق درس میخوندم
    شوک عجیبی بود
    خدا رحمتش کنه
    حال و هوای داغونی بود اون سال ...
    شرمنده اگه یادآوری غمگینی برات بود ..

  4. #4
    مدیر بخش
    taba1129 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2013
    محل سکونت
    قم
    سن
    39
    نوشته ها
    307
    نوشته های وبلاگ
    205
    میزان امتیاز
    14

    پیش فرض پاسخ : محمدرضا کامکار جلوی چشمان ما رفت...

    نقل قول نوشته اصلی توسط عمو نیمول نمایش پست ها
    حال و هوای داغونی بود اون سال ...
    شرمنده اگه یادآوری غمگینی برات بود ..
    نه آقا
    یه وقتایی ما انسانها بعضی چیزا و بعضی آدم ها رو یادمون میره
    یه همچین یادآوری هایی خیلی خوبه
    خیلی چیزا رو بیادمون میاره
    با شاد بودن ، زیبا بودن ، رنگی بودن ، خندیدن ، آواز خواندن ،
    هم می توان به بهشت رفت ،
    کافی است خوب باشیم و انسان .

  5. #5
    كاربر درجه 4
    حنا آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    محل سکونت
    اراک
    نوشته ها
    355
    نوشته های وبلاگ
    156
    میزان امتیاز
    15

    پیش فرض پاسخ : محمدرضا کامکار جلوی چشمان ما رفت...


  6. #6
    كاربر درجه 4
    sara best آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    214
    نوشته های وبلاگ
    98
    میزان امتیاز
    15

    پیش فرض پاسخ : محمدرضا کامکار جلوی چشمان ما رفت...

    خدا رحمتش کنه

  7. #7
    كاربر درجه 5
    nima tatu آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    133
    نوشته های وبلاگ
    92
    میزان امتیاز
    13

    پیش فرض پاسخ : محمدرضا کامکار جلوی چشمان ما رفت...

    خدا رحمتش کنه .
    انسان های خوب رو خدا نگه نمیداره
    زندگی زیبا
    www.zendegiiikon.blogfa.com

  8. #8
    كاربر درجه 2
    nazila آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    محل سکونت
    قم
    سن
    36
    نوشته ها
    858
    نوشته های وبلاگ
    199
    میزان امتیاز
    22

    پیش فرض پاسخ : محمدرضا کامکار جلوی چشمان ما رفت...

    چه غمناک........خدا رحمتش کنه



    نظر شمــــــــــــــــــــا چیــــــــــــــــــــه؟؟ ؟

  9. #9
    كاربر درجه 5
    alijalali آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    نوشته ها
    157
    نوشته های وبلاگ
    1
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض پاسخ : محمدرضا کامکار جلوی چشمان ما رفت...

    مرگ ماله همسایه نیست.نوبت ماهم میشه بزودی.منتظر باشیم....
    در طوفان زندگی باخدا بودن بهتر از ناخدا بودن است...

  10. #10
    كاربر درجه 3
    mahdi206 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2012
    نوشته ها
    473
    نوشته های وبلاگ
    298
    میزان امتیاز
    16

    پیش فرض پاسخ : محمدرضا کامکار جلوی چشمان ما رفت...

    منم اون سال توی دبیرستان امام صادق (ع) بودم .. و این واقعه رو شنیدم!
    البته فکر کنم شیفت من با شما فرق میکرد .. مدیر ما جناب تهوری بود!
    محمد رضا فداکاری کرد
    واقعا ایثار کرد .. واقعا شهید شد
    .......

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

موضوعات مشابه

  1. معرفی بیمارستان کامکار عرب نیاقم
    توسط نسترن در انجمن مراكز درماني و بیمارستان های قم
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 08-09-2013, 02:39 PM
  2. آهنگ جدید و بسیار زیبای احسان آریا به نام «چشمان سیاه»
    توسط نگــــار در انجمن انجمن موسيقي قم
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-15-2013, 01:07 AM
  3. اینطوری باید جلوی تقلب را گرفت +عکس
    توسط sepehrad در انجمن عکس های جالب و طنز
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 02-26-2012, 07:36 PM
  4. مشخصات بیمارستان کامکار عرب نیا قم+تلفن+آدرس
    توسط قمیا در انجمن مراكز درماني و بیمارستان های قم
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 04-17-2011, 07:47 PM

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •