شهيدي قمي
«مولانا شهيدي از قم است و شخصي آشفته و آلفته و ديوانه وش بود، وليكن ديوانگي او جعلي و اختياري مي نمود».(15)
حكيم شاه محمد قزويني نوشته است كه وي: «دو كرّت از عراق به خراسان رفته و به خدمت حضرت مولانا عبدالرّحمن جامي مشرّف گشته و فقير مترجم با او بسيار صحبت داشته ام، و هيچ ديوانگي از او مشاهده ننموده ام و او را چنين يافته ام كه گفته اند:
گجراتيان همه نمكين، دل كبابشان ............ ميخواره اند و خون شهيدي شرابشان
مدّت يكسال در قزوين بود و پادشاه گيلان سلطان علي ميرزا (881 - 909 ه ) نيز در آن سال درين شهر بود، و بسيار زرنقد به شهيدي انعام مي نمود، و مولانا زرها را در كيسه نمي نهاد، بلكه همه را در گوشه خانه مي ريخت، و هر كس از اصحاب او را اگر حاجتي بود به قدر حاجت خود از آن زر خرج مي كرد. و القصّه مولانا چون حرص دنيا نداشت و دنيا را پيش او قدري نبود، مردم دنيا او را ديوانه مي خواندند؛ چنان كه عادت ايشان است. و مولانا مدّتي مصاحب سلطان يعقوب بود، و بعد از وفات او (896 ه ) به ملك هندوستان رفت و مصاحب پادشاه گجرات گشت و اكنون كه سبع و عشرين و تسعمائه (927 ه) است، در آنجاست».(16)
سام ميرزا گويد: «مولانا شهيدي، در زمان سلطان يعقوب ملك الشعرايي تعلّق بدو داشت. گويند بسيار خودپسند و خودرأي بود، و هيچ كس در شعر او دخل نمي توانست كرد، و اگر دخل كردي رنجيده برخاستي و ديگر بدان مجلس نيامدي، و امّا در شاعري طبعش خوب و شعرش مرغوب بود، و آخر از خراسان به عراق رفته و از آنجا متوجه هند شد و در يكي از شهرهاي گجرات ساكن گشت، و در آن ولا اين مطلع گفته:
ديوانه نبود، عاقلي بود ........... در دهر به عقل كاملي بود
و مدّت يكسال در قزوين بود و پادشاه گيلان سلطان علي ميرزا (881 - 909 ه ) نيز در آن سال درين شهر بود، و بسيار زرنقد به شهيدي انعام مي نمود، و مولانا زرها را در كيسه نمي نهاد، بلكه همه را در گوشه خانه مي ريخت، و هر كس از اصحاب او را اگر حاجتي بود به قدر حاجت خود از آن زر خرج مي كرد. و القصّه مولانا چون حرص دنيا نداشت و دنيا را پيش او قدري نبود، مردم دنيا او را ديوانه مي خواندند؛ چنان كه عادت ايشان است. و مولانا مدّتي مصاحب سلطان يعقوب بود، و بعد از وفات او (896 ه ) به ملك هندوستان رفت و مصاحب پادشاه گجرات گشت و اكنون كه سبع و عشرين و تسعمائه (927 ه) است، در آنجاست».(16)
سام ميرزا گويد: «مولانا شهيدي، در زمان سلطان يعقوب ملك الشعرايي تعلّق بدو داشت. گويند بسيار خودپسند و خودرأي بود، و هيچ كس در شعر او دخل نمي توانست كرد، و اگر دخل كردي رنجيده برخاستي و ديگر بدان مجلس نيامدي، و امّا در شاعري طبعش خوب و شعرش مرغوب بود، و آخر از خراسان به عراق رفته و از آنجا متوجه هند شد و در يكي از شهرهاي گجرات ساكن گشت، و در آن ولا اين مطلع گفته:
گجراتيان همه نمكين، دل كبابشان |
ميخواره اند و خون شهيدي شرابشان |
در شهر مذكور در تاريخ خمس و ثلاثين و تسعمائه (935 ه ) فوت شد، گويند عمر او به صد سال رسيده بود».(17)
هفت نسخه از ديوان شهيدي در فهرست نسخه هاي خطي فارسي (3: 2389) نشان داده شده است. از اوست:
اين چه پيچيدن دستار و به سر بر زدنست
|
وين چه رخساره و آتش به جهان در زدنست |
اين چه مژگان درازست و به هم چشم زدن |
نيست بر هم زدن چشم، كه خنجر زدنست |
15) لطايف نامه (ترجمه مجالس النفايس)، فخري هروي، ص 120.
16) هشت بهشت، بهشت هشتم، ص 297 - 296.
17) تحفه سامي، ص 106 نيز ر.ك: خزانه عامره، ص 265-264، عرفات، برگ 367 - 366؛ فرهنگ سخنوران، ص 314 ؛ مكتب وقوع، احمد گلچين معاني، ص 237-226.
علاقه مندي ها (Bookmarks)