هوا در حال روشن شدن بود ، از کوچه صدای آشنایی به گوش می رسید، رفتم کنار پنجره اطاقم تا بازم یه قطعه سمفونی مجانی گوش کنم . - نم نم بارون، صدای باد لابلای شاخ و برگ درختا و صدای جوی آب با خش خش آرشه ساز مش حسین چه هارمونی قشنگی به خود گرفته بود.
- خودمو رسوندم پیشش ، دستمو دراز کردم و سلام دادم ، بلافاصله دستکشش رو درآورد و جواب سلاممو با گرمی داد. نرمی دست من توی دست زبرو پینه بستش مثل برخورد آب دریا با صخره بود.
- ازش پرسیدم : چند ساله کارمند شهرداری هستی ؟



- گفت : پنج ساله
- پرسیدم: قبلاً کجا کار می کردی ؟



- گفت : پسرم ، بازنشسته ی کارخونه ی سیمان هستم ، چون دو تا دانشجو وکلی مشکلات مالی دارم ، کار می کنم تا مخارج زندگی رو در بیارم.

- پرسیدم : وقتی داشتی کوچه رو نظافت می کردی زیر لب یه چیزی می گفتی؟



-گفت :آره ! داشتم دعای "امن یجیب"رو واسه شفای پسرم که تو بیمارستان بستریه زمزمه می کردم، دوم راهنمایی درس می خونه، هفته بعد هم باید هر جوری شده قلبشو عمل کنم، نمی دونم چرا از بقیه بچه هام بیشتر دوسش دارم . واسه ی شفاش دعا کن پسرم !
- گفتم :حتماً ، روی چشم و خدافظی کردم و رفتم.



- از اون روز به بعد با خودم فکر می کردم چرا این پدر سالخورده تو این سن و سال به جای استراحت و تفریح باید به این کار سخت و دشوار مشغول بشه و آخرشم نتونه از پس مخارج زندگی بر بیاد.



- ده روزی از اون ماجرا گذشت تا اینکه متوجه شدم یکی دوروزیه صدای آرشه ساز مش حسین به گوشم نمی رسه. با خودم گفتم شاید واسه عمل پسرش مرخصی گرفته ، تصمیم گرفتم پیداش کنم و برم عیادت.



- رفتم شهرداری محلمون تا آدرسی ، چیزی ازش پیدا کنم از در وارد نشده دیدم روی تابلوی اعلانات یه اعلامیه چسبونده بودن که دوتا عکس توش بود. کمی دقت کردم کنار یکی از عکسا که واسم آشنا بود نوشته شده بود مرحوم مشهدی حسین افتخاری ،یکه خوردم ، مات و مبهوت از نگهبان جلوی در پرسیدم: علت فوت آقای افتخاری چی بود؟

- گفت: چند روز پیش قرار بود قلب پسرشو عمل کنن ، خدا بیامرز با کلی دوندگی و رو انداختن به اینو اون و تقاضای وام نتونست پول عمل قلبشو جور کنه که پسرش دچار ایست قلبی میشه و تا این صحنه رو می بینه خودشم سکته می کنه .



کیفم از دستم افتاد و زانوآم سست شدن، به دیوار تکیه دادم و بی اختیار نشستم .
دیگه خیلی دیر شده بود .



ای کاش متونستم کمکش کنم... .