من تازگی ها یه کتابی خریدم...خیلی زیباست
البته چاپ اولش برای سال 1386 هست...ولی خوب چاپ جدیدم داره
من کلی سختی کشیده تا تونستم پیداش کنم
هیچ جا نداشتن...اخرم اومدم اینجا از اون لینکی اقای مهندس برای پیداکردن کتاب ها و کتاب فروشی ها گذاشتن...پیداش کردم
فقط یه کتاب فروشی بود که داشتش
خب بریم سراغ معرفی کتاب:
نوشته های این کتاب مطالبی هستند که درطول سالهای79تا82در مناسبت های مذهبی مختلف برای مجلات "چرسمان" و "سروش جوان" نوشته شده اند
مقدمه ی نویسنده:
بعضی روزها آدم دلتنگ خدا و دوستان خدا می شود.خدا کند درآن روزها
خواندن نوشته های این کتاب...فقط به عنوان گپ زدن از عشقی مشترک به درد بخورد و حال کسی را بهتر کند
اینم یه تیکه از نوشته های این کتاب که من خیلی دوسش دارم:
ومن میان دو پرتگاه زاده شدم. اولین گریه...خنده و اولین قدم
مادرم گفت : راه بیفت. ومن گیچ نگاهش کردم: روی این لبه؟گفت: ماهمه اینجا راه افتاده ایم!
تا آنجا که میدیدم پل بود!
دست سردم را گرفت: روی همین لبه باید خورد...خوابید...کارکرد...عشـق. ..نفــرت...زندگــی . گفت: قدم بردار. التماسش کردم:همراهم بیا از روبه رو مرا بگیر.
چشمهایش خیس بود : باید پشت سر بمانم... تقدیر تنهایی جاودانه است!!!
ایشالا خودتون میرین می خرین بقیه شو می خونین!!!
علاقه مندي ها (Bookmarks)