در به سماع آمده است از خبرِ آمدنت
خانه غزلخوان شده از زمزمه در زدنت
خانه بی جان ز تو جان یافته، جانا! نه عجب
گر همه من جان بشوم بر اثر آمدنت
حافظ شیراز مگر وصف جمال تو کند
وصف نیارستن یقین ورنه غزل های منت
یا تو خود ای جان غزل! ای همه دیوان غزل!
لب بگشایی که سخن وا کنم از دهنت
از همه شیرن دهنان، وز همه شیرین سخنان
جز تو کسی نیست شکر – هم دهنت – هم سخنت
بی که فراقت ببرد روشنی از چشم تنم
یوسف من! چشم دلم باز کن از پیرهنت
عشق پی بستن من، بستن جان و تن من
بافته زنجیری از آن زلف شکن در شکنت
آینه ای شد غزلم – آینه کوچک تو –
خیز و در این آینه بین، جلوه ای از خویشتنت
علاقه مندي ها (Bookmarks)