...وای باران,باران ,شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ ,من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
ـمیپرد مرغ نگاهم تا دور,وای,باران,باران,پر مرغان نگاهم راشست
خواب رویای فراموشی هاست.خواب را دریابیم
که در آن دولت خاموشی هاست.
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها میبینم,
و ندایی که به من میگوید:«گرچه شب تاریک است,دل قوی دار, سحرنزدیک است...»
...درمیان من و تو فاصله هاست,گاه میاندیشم,
ـمیتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری.
تو توانایی بخشش داری.دستهای تو توانایی آن را دارد ,
ـکه مرا ,زندگانی بخشد
چشمهای تو به من آرامش میبخشد
و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا با وجود تو شکوهی دیگر رونقی دیگر هست
میتوانی تو به من , زندگانی بخشی یا بگیری از من آنچه رامیبخشی
گاه می اندیشم ,خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسیمیشنوی,روی خندان تو را کاشکی میدیدم
شانه بالا زدنترا بی قید, و تکان دادن دستت که
ـمهم نیست زیادـ
و تکان دادن سررا که ـ عجب آخر مرد؟ ـ افسوس
ـکاشکی میدیدم
من به خود میگویم,چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد؟
.....با من اکنونچه نشستها, خاموشیهاست
با تو اکنون چه فراموشیهاست
علاقه مندي ها (Bookmarks)