حالم را پرسیدند ، گفتم رو به راهم ! نمی دانند رو به راهی هستم که تو رفته ای
مترسک اینقدر دستهایت را باز نکن ، کسی تو را در آغوش نمیگیرد ، ایستادگی تنهایی می آورد
پا میکشم از کوچه های همجواری / یعنی دگر اینجا ندارم اعتباری / با این همه دل به دستت می سپارم / شرمنده ام جز این ندارم یادگاری
بسوزان در شرار طعنه هایم / بگو بیزاری از شعر و صدایم / زبانت کی کند آزرده خاطر ؟ / مرا که با تو دل آشنایم
با من ای دوست اگر خوب ، اگر بد باشی / تپش قلب من این است : تو باید باشی
همیشه ابرهای واسه آدما گریه میکنن ولی آدما عاشق ستاره ها میشن ، یادت باشه چشمک ستاره ها گریه ی ابرها رو از یادت نبره
چیزیم نیست ، خرد و خمیرم فقط همین / کم مانده است بی تو بمیرم ، فقط همین / از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز / در عمق چشم های تو گیرم ، فقط همین
لاک پشت صد ها بار توبه می کرد اگر می دانست ، بیرون آمدن از لاک آرزوی مشترکی است بین او و عقاب بالای سرش
بزرگراه های مهندسی ساز ما را به هم نمی رساند ، عشق با قوانین بیگانه است ، از بیراهه ها بیا ، برای دیدن کسی که عمریست دوستت دارد
بگو با من چه کردی مهربانم / که ابری شد تمام آسمانم / بیا آتش بزن خاکسترم کن / بدون تو نمی خواهم بمانم
عده ای مثل قرص جوشانند...در لیوان آب که بیاندازیشان طوری غلیان کرده و کف می کنند که سر می روند اما کافی است کمی صبر کنی بعد می بینی که از نصف لیوان هم کمترند...
کوله بارم بر دوش ، سفری تا ته تنهایی محض ، سازکم با من گفت : هرکجا لرزیدی ، از سفر ترسیدی ، تو بگو از ته دل ، من خدا را دارم
گفتی فراموش کردن کار ساده یست ، تو فراموش کن ، من این ساده ها را بلد نیستم
هر روز شروع قصه ای تازه است ، ای همیشه نازنین ، روزگار تمام قصه هایت بی غصه باد
کاش میدانستی که جهانم بی تو "الف" ندارد
نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟ مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند ، مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟ من به آن محتاجم
به روزها دل مبند ، روزها به فصل که میرسند ، رنگ عوض میکنند...با شب بمان ، شب گرچه تاریک است ، لیکن همیشه یک رنگ است
صبر کن ، برگرد ، چمدان هایمان اشتباه شده است ، دلم را به جای خاطراتت بردی
خداوندا دوستانی دارم که روزگار ، فرصت دیدارشان را کمتر نصیبم میگرداند ، اما تو خود میدانی که یادشان در دلم جاوید است ، دوستانی که رسمشان معرفت ، کردارشان جلای روی و یادشان صفای دل است ، پس آنگاه که دست نیاز سوی تو بر
می آورند ، پر کن دستشان را از آنچه که در مرام خدایی توست
امروز می چیدم پازلهای دلم را ، دیدم کامل نمی شود ، بی یاد تو
علاقه مندي ها (Bookmarks)