دختر بشقاب نيم خورده غذا را رها مى كند، عقب مى نشيند و مى گويد: مامان پس كى پلو درست مى كنى ؟ مادر مى گويد: هر وقت نمره بيست بگيرى .
از طرف ديگر هنگام ظهر است و دختر از مدرسه برگشته است ، خندان ، كيفش را باز مى كند و دفتر ديكته اش را نشان مى دهد و مى گويد: مامان ببين ؛ نمره بيست آوردم زن دفتر رامى گيرد نگاه مى كند و مى گويد: آفرين دخترم و او را مى بوسد.
دختر با بى ميلى شروع به غذا خوردن مى كند، مادر زير چشمى نگاهى به او مى كند و خيلى دلش مى خواهد براى دخترش پلو بپزد.
روز بعد دختر با كيف به در مى كوبد زن در را باز مى كند و مى بيند دفتر رياضى توى دستهاى دختر است .
بيا يك بيست ديگه ، زن دخترش را بغل مى كند - مامان باز هم بيست ، پس چرا برايم پلو نمى پزى ؟ صدايش پر از خواهش است .
زن بلند مى شود چادر سرش مى كند و به در خانه همسايه مى رود و با ظرف كوچكى برنج بر مى گردد، و مى گويد همين الان برايت پلو درست مى كنم مشقهايت را بنوس .
سفره پهن است و دختر خوشحال كه مامان به قولش وفا كرده است .
مرد از راه مى رسد چشمش به ظرف پلو مى افتد، مى پرسد ما كه برنج نداشتيم از كجا؟
زن ماجرا را براى شوهر تعريف مى كند سگرمه هاى مرد درهم مى رود و دندانهايش به هم مى خورد يكباره از جا بلند مى شود و سيلى به گونه دختر مى زند.
زن مى گويد: چرا بچه ام را زدى ؟ مرد دهانش كف كرده انگار نمى شنود و بچه را بلند مى كند در حاليكه دختر بچه توى دستهاى پدر دست و پا مى زند پدر فرياد مى زند آبروى مرا بردى آخر به تو مى گويند بچه ؟ها؟ها؟ بگو؟
بگو؟ دختر جيغ و فرياد مى زند و گريه مى كند و التماس مى كند.
پدر با عصبانيت بچه را پرت مى كند و به زمين مى كوبد سر بچه به كمد آينه مى خورد مادر مى دود سر دختر را مى گيرد و دختر را از زمين بلند مى كند خون از گوشه دهان بچه بيرون مى زند مادر جيغ مى كشد و گريه دختر مظلوم براى هميشه خاموش مى شود.