نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: اشــــعار فروغ فـــرخ زاد

  1. #1
    عضو جديد قمیا
    AFA@GH آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2012
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض اشــــعار فروغ فـــرخ زاد

    نمی دانم چه می خواهم خدایا
    به دنبال چه می گردم شب و روز
    چه می جوید نگاه خسته من
    چرا افسرده است این قلب پر سوز
    ز جمع آشنایان می گریزم
    به کنجی می خزم آرام و خاموش
    نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
    به بیمار دل خود می دهم گوش
    گریزانم از این مردم که با من
    به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
    ولی در باطن از فرط حقارت
    به دامانم دوصد پیرایه بستند
    از این مردم که تاشعرم شنیدند
    به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
    ولی آن دم که در خلوت نشستند
    مرا دیوانه ای بدنام گفتند
    دل من ای دل دیوانه من
    که می سوزی از بیگانگی ها
    مکن دیگر زدست غیر فریاد
    خدارا بس کن این دیوانگی ها



    مــــن نـــه آنـــــم کـــه زبــــونی کشــــــم از چـــــرخ فلــکــــــ



    چــــرخ بـــر هـــم زنـــــم گـــر غیــــــر مـــــرادم گــــــردد








  2. #2
    عضو جديد قمیا
    AFA@GH آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2012
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض پاسخ : اشــــعار فروغ فـــرخ زاد

    شعله رمیده

    می بندم این دو چشم پر آتش را
    تا ننگرد درون دو چشمانش
    تا داغ و پر تپش نشود قلبم
    از شعله نگاه پریشانش
    می بندم این دو چشم پر آتش را
    تا بگذرم ز وادی رسوایی
    تا قلب خاموشم نکشد فریاد
    رو می کنم به خلوت و تنهایی
    ای رهروان خسته چه می جویید
    در این غروب سرد ز احوالش
    او شعله رمیده خورشید است
    بیهوده می دوید به دنبالش
    او غنچه شکفته مهتابست
    باید که موج نور بیفشاند
    بر سبزه زار شب زده چشمی
    کاو را بخوابگاه گنه خواند
    باید که عطر بوسه خاموشش
    با ناله های شوق بیآمیزد
    در گیسوان آن زن افسونگر
    دیوانه وار عشق و هوس ریزد
    باید شراب بوسه بیاشامد
    ازساغر لبان فریبای
    مستانه سر گذارد و آرامد
    بر تکیه گاه سینه زیبایی
    ای آرزوی تشنه به گرد او
    بیهوده تار عمر چه می بندی
    روزی رسد که خسته و وامانده
    بر این تلاش بیهوده می خندی
    آتش زنم به خرمن امیدت
    با شعله های حسرت و ناکامی
    ای قلب فتنه جوی گنه کرده
    شاید دمی ز فتنه بیارامی
    می بندمت به بند گران غم
    تا سوی او دگر نکنی پرواز
    ای مرغ دل که خسته و بی تابی
    دمساز باش با غم او ‚ دمساز



    مــــن نـــه آنـــــم کـــه زبــــونی کشــــــم از چـــــرخ فلــکــــــ



    چــــرخ بـــر هـــم زنـــــم گـــر غیــــــر مـــــرادم گــــــردد








  3. #3
    عضو جديد قمیا
    AFA@GH آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2012
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض پاسخ : اشــــعار فروغ فـــرخ زاد

    اسیر

    تو را می خواهم و دانم که هرگز
    به کام دل در آغوشت نگیرم
    تویی آن آسمان صاف و روشن
    من این کنج قفس مرغی اسیرم
    ز پشت میله های سرد تیره
    نگاه حسرتم حیران به رویت
    در این فکرم که دستی پیش اید
    و من ناگه گشایم پر به سویت
    در این فکرم که در یک لحظه غفلت
    از این زندان خاموش پر بگیرم
    به چشم مرد زندانبان بخندم
    کنارت زندگی از سر بگیرم
    در این فکرم من و دانم که هرگز
    مرا یارای رفتن زین قفس نیست
    اگر هم مرد زندانبان بخواهد
    دگر از بهر پروازم نفس نیست
    ز پشت میله ها هر صبح روشن
    نگاه کودکی خندد به رویم
    چو من سر می کنم آواز شادی
    لبش با بوسه می اید به سویم
    اگر ای آسمان خواهم که یک روز
    از این زندان خاموش پر بگیرم
    به چشم کودک گریان چه گویم
    ز من بگذر که من مرغی اسیرم
    من آن شمعم که با سوز دل خویش
    فروزان می کنم ویرانه ای را
    اگر خواهم که خاموشی گزینم
    پریشان می کنم کاشانه ای را



    مــــن نـــه آنـــــم کـــه زبــــونی کشــــــم از چـــــرخ فلــکــــــ



    چــــرخ بـــر هـــم زنـــــم گـــر غیــــــر مـــــرادم گــــــردد








  4. #4
    عضو جديد قمیا
    AFA@GH آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2012
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض پاسخ : اشــــعار فروغ فـــرخ زاد

    رویا

    باز من ماندم و خلوتی سرد
    خاطراتی ز گذشته ای دور
    یاد عشقی که با حسرت و درد
    رفت و خاموش شد در دل گور
    روی ویرانه های امیدم
    دست افسونگری شمعی افروخت
    مرده یی چشم پر آتشش را
    از دل گور بر چشم من دوخت
    ناله کردم که ای وای این اوست
    در دلم از نگاهش هراسی
    خنده ای بر لبانش گذر کرد
    کای هوسران مرا میشناسی
    قلبم از فرط اندوه لرزید
    وای بر من که دیوانه بودم
    وای بر من که من کشتم او را
    وه که با او چه بیگانه بودم
    او به من دل سپرد و به جز رنج
    کی شد از عشق من حاصل او
    با غروری که چشم مرا بست
    پا نهادم بروی دل او
    من به او رنج و اندوه دادم
    من به خاک سیاهش نشاندم
    وای بر من خدایا خدایا
    من به آغوش گورش کشاندم
    در سکوت لبم ناله پیچید
    شعله شمع مستانه لرزید
    چشم من از دل تیرگیها
    قطره اشکی در آن چشمها دید
    همچو طفلی پشیمان دویدم
    تا که در پایش افتم به خواری
    تا بگویم که دیوانه بودم
    می توانی به من رحمت آری
    دامنم شمع را سرنگون کرد
    چشم ها در سیاهی فرو رفت
    ناله کردم مرو ‚ صبر کن ‚ صبر
    لیکن او رفت بی گفتگو رفت
    وای برمن که دیوانه بودم
    من به خاک سیاهش نشاندم
    وای بر من که من کشتم او را
    من به آغوش گورش کشاندم



    مــــن نـــه آنـــــم کـــه زبــــونی کشــــــم از چـــــرخ فلــکــــــ



    چــــرخ بـــر هـــم زنـــــم گـــر غیــــــر مـــــرادم گــــــردد








  5. #5
    عضو جديد قمیا
    AFA@GH آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2012
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض پاسخ : اشــــعار فروغ فـــرخ زاد

    خاطرات

    باز در چهره خاموش خیال
    خنده زد چشم گناه آموزت
    باز من ماندم و در غربت دل
    حسرت بوسه هستی سوزت
    باز من ماندم و یک مشت هوس
    باز من ماندم و یک مشت امید
    یاد آن پرتو سوزنده عشق
    که ز چشمت به دل من تابید
    باز در خلوت من دست خیال
    صورت شاد ترا نقش نمود
    بر لبانت هوس مستی ریخت
    در نگاهت عطش طوفان بود
    یاد آن شب که ترا دیدم و گفت
    دل من با دلت افسانه عشق
    چشم من دید در آن چشم سیاه
    نگهی تشنه و دیوانه عشق
    یاد آن بوسه که هنگام وداع
    بر لبم شعله حسرت افروخت
    یاد آن خنده بیرنگ و خموش
    که سراپای وجودم را سوخت
    رفتی و در دل من ماند به جای
    عشقی آلوده به نومیدی و درد
    نگهی گمشده در پرده اشک
    حسرتی یخ زده در خنده سرد
    آه اگر باز بسویم ایی
    دیگر از کف ندهم آسانت
    ترسم این شعله سوزنده عشق
    آخر آتش فکند بر جانت



    مــــن نـــه آنـــــم کـــه زبــــونی کشــــــم از چـــــرخ فلــکــــــ



    چــــرخ بـــر هـــم زنـــــم گـــر غیــــــر مـــــرادم گــــــردد








  6. #6
    كاربر درجه 5
    اكونوميست آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2012
    محل سکونت
    باجك
    سن
    42
    نوشته ها
    130
    نوشته های وبلاگ
    153
    میزان امتیاز
    14

    پیش فرض پاسخ : اشــــعار فروغ فـــرخ زاد

    خسته نباشي
    بي زحمت شعر "گنه كردم گناهي پر ز لذت " را بذاريد
    در دنیا از سه آهنگ می هراسم: 1-صدای کودکی از بی مادری 2-صدای عاشقی از جدایی 3-صدای مجرمی از بی گناهی.....!!

موضوعات مشابه

  1. اشــــعار فـــریدون مشیـــــــری
    توسط AFA@GH در انجمن دفتر شعر
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 03-28-2012, 03:25 PM
  2. اشــــعار هـــیوا مسیـــــح
    توسط AFA@GH در انجمن انجمن شعر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 03-08-2012, 01:39 PM
  3. اشــــعار احمـــــد شــــاملــــــو
    توسط AFA@GH در انجمن دفتر شعر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-06-2012, 02:49 PM
  4. اشــــعار رســـول یـــــونـــان
    توسط AFA@GH در انجمن دفتر شعر
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 03-06-2012, 02:02 PM
  5. اشــــعار یغـــما گلـــرویی
    توسط AFA@GH در انجمن دفتر شعر
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-06-2012, 01:49 PM

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •