نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: اشــــعار فـــریدون مشیـــــــری

  1. #1
    عضو جديد قمیا
    AFA@GH آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2012
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض اشــــعار فـــریدون مشیـــــــری

    پرستش




    ای شب ، به پاس صحبت دیرین ، خدای را
    با او بگو حکایت شب زنده داریم
    با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق
    شاید وفا کند ، بشتابد به یاریم
    ای دل ، چنان بنال که آن ماه نازنین
    آگه شود ز رنج من و عشق پاک من
    هر چند بسته مرگ کمر بر هلاک من
    ای شعر من ، بگو که جدایی چه می کند
    کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی
    ای چنگ غم ، که از تو به جز ناله بر نخاست
    راهی بزن که ناله از این بیشتر کنی
    ای آسمان ، به سوز دل من گواه باش
    کز دست غم به کوه و بیابان گریختم
    داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه
    مانند شمع سوختم و اشک ریختم
    ای روشنان عالم بالا ، ستاره ها
    رحمی به حال عاشق خونین جگر کنید
    یا جان من ز من بستانید بی درنگ
    یا پا فرانهید و خدا را خبر کنید
    آری ، مگر خدا به دل اندازدش که من
    زین آه و ناله راه به جایی نمی برم
    جز ناله های تلخ نریزد ز ساز من
    از حال دل اگر سخنی بر لب آورم
    آخر اگر پرستش او شد گناه من
    عذر گناه من ، همه ، چشمان مست اوست
    تنها نه عشق و زندگی و آرزوی من
    او هستی من است که آینده دست اوست
    عمری مرا به مهر و وفا آزموده است
    داند من آن نیم که کنم رو به هر دری
    او نیز مایل است به عهدی وفا کند
    اما - اگر خدا بدهد - عمر دیگری



    مــــن نـــه آنـــــم کـــه زبــــونی کشــــــم از چـــــرخ فلــکــــــ



    چــــرخ بـــر هـــم زنـــــم گـــر غیــــــر مـــــرادم گــــــردد








  2. #2
    عضو جديد قمیا
    AFA@GH آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2012
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض پاسخ : اشــــعار فـــریدون مشیـــــــری

    اسیر

    جان می دهم به گوشه زندان سرنوشت
    سر را به تازیانه او خم نمیکنم
    افسوس بر دو روزه هستی نمی خورم
    زاری براین سراچه ماتم نمی کنم
    با تازیانه های گرانبار جانگداز
    پندارد آنکه روح مرا رام کرده است
    جان سختیم نگر که فریبم نداده است
    این بندگی که زندگیش نام کرده است
    بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی
    جز زهر غم نریخت شرابی به جام من
    گر به من تنگنای ملال آور حیات
    آسوده یک نفس زده باشم حرام من
    تا دل به زندگی نسپارم به صد فریب
    می پوشم از کرشمه هستی نگاه را
    هر صبح و شام چهره نهان میکنم به اشک
    تا ننگرم تبسم خورشید و ماه را
    ای سرنوشت از تو کجا می توان گریخت
    من راه آشیان خود از یاد برده ام
    یک دم مرا به گوشه راحت رها مکن
    با من تلاش کن که بدانم نمرده ام
    ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا
    زخمی دگر بزن که نیفتاده ام هنوز
    شادم از این شکنجه خدا را مکن دریغ
    روح مرا در آتش بیداد خود بسوز
    ای سرنوشت هستی من در نبرد تست
    بر من ببخش زندگی جاودانه را
    منشین که دست مرگ ز بندم رها کند
    محکم بزن به شانه من تازیانه را



    مــــن نـــه آنـــــم کـــه زبــــونی کشــــــم از چـــــرخ فلــکــــــ



    چــــرخ بـــر هـــم زنـــــم گـــر غیــــــر مـــــرادم گــــــردد








  3. #3
    عضو جديد قمیا
    AFA@GH آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2012
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض پاسخ : اشــــعار فـــریدون مشیـــــــری

    سرگذشت گل غم
    تا در این دهر دیده کردم باز
    گل غم در دلم شکفت به ناز
    بر لبم تا که خنده پیدا شد
    گل او هم به خنده ای وا شد
    هر چه بر من زمانه می ازود
    گل غم را از آن نصیبی بود
    همچو جان در میان سینه نشست
    رشته عمر ما به هم پیوست
    چون بهار جوانیم پژمرد
    گفتم این گل ز غصه خواهد مرد
    یا دلم را چو روزگار شکستی هست
    می کنم چون درون سینه نگاه
    آه از این بخت بد چه بینم آه
    گل غم مست جلوه خویش است
    هر نفس تازه روتر از پیش است
    زندگی تنگنای ماتم بود
    گل گلزار او همین غم بود
    او گلی را به سینه من کاشت
    که بهارش خزان نخواهد داشت



    مــــن نـــه آنـــــم کـــه زبــــونی کشــــــم از چـــــرخ فلــکــــــ



    چــــرخ بـــر هـــم زنـــــم گـــر غیــــــر مـــــرادم گــــــردد








  4. #4
    كاربر درجه 2
    نسترن آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    نوشته ها
    721
    نوشته های وبلاگ
    147
    میزان امتیاز
    20

    پیش فرض پاسخ : اشــــعار فـــریدون مشیـــــــری

    وصف بهار

    باز کن پنجره ها را،که نسیم

    روز میلاد اقاقیها را

    جشن می گیرد

    و بهار

    روی هر شاخه،کنار هر برگ

    شمع روشن کرده ست.

    ******

    همه چلچله ها برگشتند

    وطراوت را فریاد زدند

    کوچه یکپارچه آواز شده ست

    و درخت گیلاس

    هدیه ی جشن اقاقی ها را

    گل به دامن کرده ست.

    ******

    باز کن پنجره ها را،ای دوست

    هیچ یادت هست

    که زمین را عطشی وحشی سوخت؟

    برگ ها پژمردند؟

    تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

    ******

    هیچ یادت هست؟

    توی تاریکی شبهای بلند

    سیلی سرما با تاک چه کرد؟

    با سر و سینه ی گل های سپید

    نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟

    هیچ یادت هست؟

    ******

    حالیا معجزه ی باران را باور کن

    و سخاوت را در چشم چمن زار ببین

    و محبت را در روحنسیم

    که در این کوچه تنگ

    با همین دست تهی

    روز میلاد اقاقی ها را

    جشن می گیرد!

    ******

    خاک جان یافته است

    تو چرا سنگ شدی؟

    تو چرا این همه دلتنگ شدی؟

    باز کن پنجره ها را

    و بهاران را

    باور کن.

  5. #5
    عضو جديد قمیا
    AFA@GH آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2012
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض پاسخ : اشــــعار فـــریدون مشیـــــــری

    آتش پنهان

    گرمی آتش خورشید فسرد
    مهرگان زد به جهان رنگ دگر
    پنجه خسته این چنگی پیر
    ره دیگر زد و آهنگ دگر
    زندگی مرده به بیراه زمان
    کرده افسانه هستی کوتاه
    جز به افسوس نمی خندد مهر
    جز به اندوه نمی تابد ماه
    باز در دیده غمگین سحر
    روح بیمار طبیعت پیداست
    باز در سردی لبخند غروب
    رازها خفته ز نکامی هاست
    شاخه ها مضطرب از جنبش باد
    در هم آویخته می پرهیزند
    برگها سوخته از بوسه مرگ
    تک تک از شاخه فرو میریزند
    می کند باد خزانی خاموش
    شعله سرکش تابستان را
    دست مرگ است و ز پا ننشیند
    تا به یغما نبرد بستان را
    دلم از نام خزان می لرزد
    زانکه من زاده تابستانم
    شعر من آتش پنهان من است
    روز و شب شعله کشد در جانم
    می رسد سردی پاییز حیات
    تاب این سیل بلاخیز نیست
    غنچه ام نشکفته به کام
    طاقت سیلی پاییزم نیست




    مــــن نـــه آنـــــم کـــه زبــــونی کشــــــم از چـــــرخ فلــکــــــ



    چــــرخ بـــر هـــم زنـــــم گـــر غیــــــر مـــــرادم گــــــردد








  6. #6
    كاربر درجه 2
    نسترن آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    نوشته ها
    721
    نوشته های وبلاگ
    147
    میزان امتیاز
    20

    پیش فرض پاسخ : اشــــعار فـــریدون مشیـــــــری

    قطره، باران، دریا؛ فریدون مشیری
    ازدرخت شاخه در آفاق ابر،
    برگ هاي ترد باران ريخته !
    بوي لطف بيشه زاران بهشت،
    با هواي صبحدم آميخته !
    ***
    نرم و چابك، روح آب،
    مي كند پرواز همراه نسيم .
    نغمه پردازان باران مي زنند،
    گرم و شيرين هر زمان چنگي به سيم !
    ***
    سيم هر ساز از ثريا تا زمين .
    خيزد از هر پرده آوازي حزين .
    هر كه با آواز اين ساز آشنا،
    مي كند در جويبار جان شنا !
    ***
    دلرباي آب، شاد و شرمناك،
    عشقبازي مي كند با جان خاك !
    خاك خشك تشنه دريا پرست،
    زير بازي هاي باران مست مست !
    اين رود از هوش و آن آيد به هوش،
    شاخه دست افشان و ريشه باده نوش !
    ***
    مي شكافد دانه، مي بالد درخت،
    مي درخشد غنچه همچون روي بخت!
    باغ ها سرشار از لبخند شان،
    دشت ها سرسبز از پيوندشان ،
    چشمه و باغ و چمن فرزندشان !
    ***
    با تب تنهائي جانكاه خويش،
    زير باران مي سپارم راه خويش .
    شرمسار ازمهرباني هاي او،
    مي روم همراه باران كو به كو .
    ***
    چيست اين باران كه دلخواه من است ؟
    زير چتر او روانم روشن است .
    چشم دل وا مي كنم
    قصه يك قطره باران را تماشا مي كنم :
    ***
    در فضا،
    همچو من در چاه تنهائي رها،
    مي زند در موج حيرت دست و پا،
    خود نمي داند كه مي افتد كجا !
    ***
    در زمين،
    همزباناني ظريف و نازنين،
    مي دهند از مهرباني جا به هم،
    تا بپيوندند چون دريا به هم !
    ***
    قطره ها چشم انتظاران هم اند،
    چون به هم پيوست جان ها، بي غم اند .
    هر حبابي، ديدهاي در جستجوست،
    چون رسد هر قطره، گويد: - « دوست! دوست ... !»
    مي كنند از عشق هم قالب تهي
    اي خوشا با مهر ورزان همرهي !
    ***
    با تب تنهائي جانكاه خويش،
    زير باران مي سپارم راه خويش.
    سيل غم در سينه غوغا مي كند،
    قطره دل ميل دريا مي كند،
    قطره تنها كجا، دريا كجا،
    دور ماندم از رفيقان تا كجا !
    ***
    همدلي كو ؟ تا شوم همراه او،
    سر نهم هر جاكه خاطرخواه او !
    شايد از اين تيرگي ها بگذريم .
    ره به سوي روشنائي ها بريم .
    مي روم، شايد كسي پيدا شود،
    بي تو، كي اين قطره دل، دريا شود؟

موضوعات مشابه

  1. اشــــعار هـــیوا مسیـــــح
    توسط AFA@GH در انجمن انجمن شعر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 03-08-2012, 01:39 PM
  2. اشــــعار فروغ فـــرخ زاد
    توسط AFA@GH در انجمن دفتر شعر
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 03-06-2012, 02:54 PM
  3. اشــــعار احمـــــد شــــاملــــــو
    توسط AFA@GH در انجمن دفتر شعر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-06-2012, 02:49 PM
  4. اشــــعار رســـول یـــــونـــان
    توسط AFA@GH در انجمن دفتر شعر
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 03-06-2012, 02:02 PM
  5. اشــــعار یغـــما گلـــرویی
    توسط AFA@GH در انجمن دفتر شعر
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-06-2012, 01:49 PM

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •