نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: دو داستانك عاشقانه

  1. #1
    كاربر درجه 2
    بانوی شرقی آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    سن
    33
    نوشته ها
    959
    نوشته های وبلاگ
    361
    میزان امتیاز
    22

    پیش فرض دو داستانك عاشقانه


    داستان اول:

    پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند، به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخم‌های پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت عکس‌برداری بشه تا جایی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه».

    پیرمرد غمگین شد؛ گفت عجله دارد و نیازی به عکس‌برداری نیست.

    پرستاران از او دلیل عجله‌اش را پرسیدند. پیرمرد گفت: "زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آن‌جا می‌روم و صبحانه را با او می خورم. نمی‌خواهم دیر شود!"

    پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

    پیرمرد با اندوه گفت: "خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد؛ حتی مرا هم نمی‌شناسد!"

    پرستار با حیرت گفت: "وقتی که نمی‌داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟"

    پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: "اما من که می‌دانم او چه کسی است...!"


    --------------------------------------------------------------------------------

    داستان دوم:

    مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

    به محض شروع حرکت قطار، پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود، پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد، فریاد زد: "پدر نگاه کن! درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی، هیجان پسرش را تحسین کرد.

    کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از پسر جوان که مانند یک کودک 5 ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.

    ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: "پدر نگاه کن! دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند." زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند. باران شروع شد. چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: "پدر نگاه کن! باران می‌بارد؛‌ آب روی من چکید."

    زوج جوان دیگر طاقت نیاوردند و از مرد مسن پرسیدند: "‌چرا شما برای مداوای پسرتان، به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟"

    مرد مسن گفت: "ما همین الان از بیمارستان برمی‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند."
    بــــرای ِ هــر کـس کـه رفــتـنی سـت ،
    فــــقـط بــــایــــد ..
    کنــــار ایــستــاد ..
    و ..
    راه بـــــاز کـــــرد !
    بــه هـمـیـن ســـادگــــی !

  2. #2
    كاربر درجه 2
    sms آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    محل سکونت
    قم-بلوار جمهوری
    سن
    37
    نوشته ها
    771
    نوشته های وبلاگ
    51
    میزان امتیاز
    20

    پیش فرض پاسخ : دو داستانك عاشقانه

    آخ که چقدر داستان دومی قشنگ بود خدایشششششششش خیلی کیف کردم داستان پر معنایی بود حیف که جاش نبود وگرنه گریه میکردم....




  3. #3
    كاربر درجه 3
    elahe آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    کجا بهتراز اینجا؟
    نوشته ها
    504
    نوشته های وبلاگ
    130
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض پاسخ : دو داستانك عاشقانه

    با اینکه قبلا هم خونده بودمش ولی بازم خیلییییییییییییی زیبا بود.
    قصد ما این است که نمیریم تا توبه کنیم، ولی توبه نمی کنیم تا اینکه می میریم.

    حضرت امام علی (ع)

    www.tajestan.blogfa.com

موضوعات مشابه

  1. عاشقانه ها....
    توسط saye در انجمن انجمن ادبيات
    پاسخ: 129
    آخرين نوشته: 05-05-2012, 10:22 PM
  2. داستانك
    توسط اكونوميست در انجمن انجمن ادبيات
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 04-18-2012, 04:33 PM
  3. اس ام اس عاشقانه
    توسط hasanmalek89 در انجمن انجمن اس ام اس قم
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 02-18-2012, 08:44 PM
  4. اس ام اس عاشقانه آذر ۹۰
    توسط پرنیان در انجمن انجمن اس ام اس قم
    پاسخ: 30
    آخرين نوشته: 12-12-2011, 06:04 PM
  5. اس ام اس عاشقانه
    توسط قمیا در انجمن انجمن اس ام اس قم
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 11-09-2011, 11:27 PM

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •