نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: عاشقانه،زیبا،غمگین...

  1. #1
    كاربر درجه 3
    elahe آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    کجا بهتراز اینجا؟
    نوشته ها
    504
    نوشته های وبلاگ
    130
    میزان امتیاز
    18

    Unhappy عاشقانه،زیبا،غمگین...

    دوستان این یک داستان که شاید قدیمی باشه خودم دوسه بار خوندمش بعد تصمیم گرفتم بذارم اینجا تا بقیه هم که نخوندن بخونن....آخه
    خیلی قشنگه!

    دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشقپسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
    در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
    دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت ووقتی لبخند می زد، چشمانشبه باریکی یک خط می شد.
    در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای نامزدهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
    روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
    دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
    دختر در بیست و پنج سالگی ازدانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبختعروس و دامادچشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
    زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.


    ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حالورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمامپس اندازشدر آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
    زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
    پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخرلبخند زد.
    چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
    مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای مننگهدارید؟
    پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

    ویرایش توسط بانوی شرقی : 03-04-2012 در ساعت 09:00 PM
    قصد ما این است که نمیریم تا توبه کنیم، ولی توبه نمی کنیم تا اینکه می میریم.

    حضرت امام علی (ع)

    www.tajestan.blogfa.com

  2. #2
    كاربر درجه 2
    sms آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    محل سکونت
    قم-بلوار جمهوری
    سن
    37
    نوشته ها
    771
    نوشته های وبلاگ
    51
    میزان امتیاز
    20

    پیش فرض پاسخ : عاشقانه،زیبا،غمگین...

    آخی چه جالب بود ولی به نظر من ارزشش رو نداشت که این همه بخاطر عشق به اون پسر زندگی خودش رو تباه کنه باید همون موقعها به زندگیش میرسید ولی خوبی که داشت توی درس موفق شد...

    حداقل بریم عاشق بشیم تا بتونیم یه مدرک بگیریم...




  3. #3
    كاربر درجه 5
    ŖǠĦǠ آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    محل سکونت
    تهران قم
    نوشته ها
    81
    نوشته های وبلاگ
    1
    میزان امتیاز
    13

    پیش فرض پاسخ : عاشقانه،زیبا،غمگین...

    این عشق یطرفه هست بدترین نوع عشق
    ولی این نباید ازدواج میکرد درسته جسمشو نمیذاره این پسره بدستش دست بزنه اما روحش چی شوهر این چه گناهی داشته بنظرم خیانت کرده
    *

    &

    هميشه ماندگار من!

    همه مي خواهند تو از سرم بيفتي!

    غافل از اينکه،

    تو را در دلم پنهان کـــــــــرده ام!



  4. #4
    كاربر درجه 2
    نسترن آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    نوشته ها
    721
    نوشته های وبلاگ
    147
    میزان امتیاز
    20

    پیش فرض پاسخ : عاشقانه،زیبا،غمگین...

    عشقهای یک طرفه ای که هم روح رو آزار می ده و هم جسم رو.خیال بافی پشت خیال بافی و نتیجه فقط پوچی!

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-19-2012, 05:13 PM
  2. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-14-2012, 10:28 PM
  3. نحوه ساخت تصویر از یک پسر غمگین
    توسط محمد علی در انجمن برنامه فتوشاپ Photoshop
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 07-16-2012, 09:10 AM
  4. اصطلاحات زیبا و عاشقانه به زبان انگلیسی
    توسط hasanmalek89 در انجمن انجمن اس ام اس قم
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 03-25-2012, 03:03 PM
  5. اس ام اس عاشقانه
    توسط hasanmalek89 در انجمن انجمن اس ام اس قم
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 02-18-2012, 08:44 PM

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •