نبرد جومونگ و رستم
چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ
چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ ، آبــکی
مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت ! نیستم
منم رستم ، آن شیر ایــران زمین
(بویو) کوچک است در نگاهم همین..
بعد از رجز خوانی رستم پهلوان ، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان گشته بود آمد:
جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش( یوها) مــادر بی گنـاه!
بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشــم رسید
(سوسانو)* هماره بود همسرم
دهــم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!..
و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:
و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت(پس کو نبرد؟!)
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!
و اینچنین شد که دو پهلوان هم دیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!
همان گونه که همه ی شما عزیزان میدانید چند روز پیش بین رستم و جومونگ قرار بود نبردی انجام بگیره!!!!!
هر دو پهلوان به میدان آمدند ولی نجنگیدند.فردوسی! این ماجرا را به صورت بالا به تصویر کشیده است.البته ناگفته نماند که فردوسی به من اشاره کرد که خواندن این اشعار توسط بانوان الزامی نیست!توضیح:چون سوسانو معروف تر از یه سویا است! و اونایی که فیلمو تا آخر دیدن میدونن که بالاخره سوسانو با جومونگ ازدواج میکنه به خاطر همین سوسانو رو در شعر آوردم
علاقه مندي ها (Bookmarks)