نمایش نتایج: از 1 به 9 از 9

موضوع: شازده کوچولو

  1. #1
    كاربر درجه 5
    باران بهاری آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2014
    نوشته ها
    175
    نوشته های وبلاگ
    92
    میزان امتیاز
    12

    پیش فرض شازده کوچولو

    ویرایش توسط باران بهاری : 05-13-2015 در ساعت 01:40 PM


  2. #2
    كاربر درجه 5
    باران بهاری آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2014
    نوشته ها
    175
    نوشته های وبلاگ
    92
    میزان امتیاز
    12

    پیش فرض قسمت اول

    روزگارم تو تنهایی می‌گذشت بی این که راستی راستی یکی را داشته باشم که باش دو کلمه حرف بزنم، تا اینکه زد و شش سال پیش وسط کویر آفریقا حادثه‌ای برایم اتفاق افتاد؛ یک چیز هواپیمایم شکسته بود و چون نه تعمیرکاری همراهم بود نه مسافری یکه و تنها دست به کار شدم تا از پس چنان تعمیر مشکلی برآیم. مساله‌ی مرگ و زندگی بود. آبی که داشتم زورکی هشت روز را کفاف می‌داد.

    شب اول را هزار میل دورتر از هر آبادی مسکونی رو ماسه‌ها به روز آوردم پرت افتاده‌تر از هر کشتی شکسته‌ای که وسط اقیانوس به تخته پاره‌ای چسبیده باشد. پس لابد می‌توانید حدس بزنید چه جور هاج و واج ماندم وقتی کله‌ی آفتاب به شنیدن صدای ظریف عجیبی که گفت: «بی زحمت یک برّه برام بکش!» از خواب پریدم.

    – ها؟
    – یک برّه برام بکش..

    چنان از جا جستم که انگار صاعقه بم زده. خوب که چشم‌هام را مالیدم و نگاه کردم آدم کوچولوی بسیار عجیبی را دیدم که با وقار تمام تو نخ من بود. با چشم‌هایی که از تعجب گرد شده بود به این حضور ناگهانی خیره شدم. یادتان نرود که من از نزدیک‌ترین آبادی مسکونی هزار میل فاصله داشتم و این آدمی‌زاد کوچولوی من هم اصلا به نظر نمی‌آمد که راه گم کرده باشد یا از خستگی دم مرگ باشد یا از گشنگی دم مرگ باشد یا از تشنگی دم مرگ باشد یا از وحشت دم مرگ باشد. هیچ چیزش به بچه‌ای نمی‌برد که هزار میل دور از هر آبادی مسکونی تو دل صحرا گم شده باشد.

    وقتی بالاخره صدام در آمد، گفتم:
    – آخه.. تو این جا چه می‌کنی؟

    و آن وقت او خیلی آرام، مثل یک چیز خیلی جدی، دوباره در آمد که:
    – بی زحمت واسه‌ی من یک برّه بکش.

    آدم وقتی تحت تاثیر شدید رازی قرار گرفت جرات نافرمانی نمی‌کند. گرچه تو آن نقطه‌ی هزار میل دورتر از هر آبادی مسکونی و با قرار داشتن در معرض خطر مرگ این نکته در نظرم بی معنی جلوه کرد باز کاغذ و خودنویسی از جیبم در آوردم اما تازه یادم آمد که آن‌چه من یاد گرفته‌ام بیش‌تر جغرافیا و تاریخ و حساب و دستور زبان است، و با کج خلقی مختصری به آن موجود کوچولو گفتم نقاشی بلد نیستم.

    بم جواب داد: – عیب ندارد، یک بَرّه برام بکش.
    – خب، کشیدم.

    با دقت نگاهش کرد و گفت:
    – نه! این که همین حالاش هم حسابی مریض است. یکی دیگر بکش.
    – کشیدم.

    لبخند با نمکی زد و در نهایت گذشت گفت:
    – خودت که می‌بینی.. این بره نیست، قوچ است. شاخ دارد نه..

    باز نقاشی را عوض کردم.

    آن را هم مثل قبلی ها رد کرد:
    – این یکی خیلی پیر است.. من یک بره می‌خواهم که مدت ها عمر کند..

    عجله داشتم که موتورم را پیاده کنم رو بی حوصلگی جعبه‌ای کشیدم که دیواره‌اش سه تا سوراخ داشت و از دهنم پرید که:
    – این یک جعبه است. بره‌ای که می‌خواهی این تو است.

    و چه قدر تعجب کردم از این که دیدم داور کوچولوی من قیافه‌اش از هم باز شد و گفت:
    – آها.. این درست همان چیزی است که می‌خواستم! فکر می‌کنی این بره خیلی علف بخواهد؟
    – چطور مگر؟
    – آخر جای من خیلی تنگ است..
    – هر چه باشد حتماً بسش است. بره‌ای که بت داده‌ام خیلی کوچولوست.
    – آن قدرهاهم کوچولو نیست.. اِه! گرفته خوابیده..

    و این جوری بود که من با امیر کوچولو آشنا شدم.
    ویرایش توسط باران بهاری : 05-13-2015 در ساعت 01:47 PM


  3. #3
    کاربر درجه 1
    memol_007 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,062
    نوشته های وبلاگ
    295
    میزان امتیاز
    22

    پیش فرض پاسخ : شازده کوچولو

    زیباترین عاشقانه ترین دوستانه ترین شیرین ترین دلنشین ترین جذاب ترین خاطره انگیزترین .... کتابی هست که توی عمرم خوندم.
    چندین بار مو به مو از اول تا آخرش رو خوندم هنوز موقع خوندش یه حس تازگی بهم میده.


    Sent from my GT-S5660 using Tapatalk 2
    چيزی نِمی خوام آدَمــــا
    اَز حَرف خـَستَم
    بــَــس کُنيد !
    مَن هَر قَراری داشتَم
    با عِشــــقبَستـَم
    بــَــس کُنيد !

  4. #4
    مدیر انجمن موبایل قم
    Majid_M آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2012
    محل سکونت
    ق*م
    نوشته ها
    981
    نوشته های وبلاگ
    201
    میزان امتیاز
    22

    پیش فرض پاسخ : شازده کوچولو

    جلل الخالق
    چی شده همه دنبال شازده کوچولو هستن اینروزا!!:cool:
    ویرایش توسط Majid_M : 05-13-2015 در ساعت 10:04 PM
    پیش از آنکه درباره ی، زندگی،گذشته و شخصیت من قضاوت کنی،خودت را جای من بگذار:
    از مسیری که من گذشته ام عبور کن|
    با غصه ها ، تردیدها ، ترسها ، دردها و خنده هایم زندگی کن....
    یادت باشد:
    هر کسی سرگذشتی دارد!

    هر گاه به جای من زندگی کردی،
    آنگاه میتوانی درباره ی من قضاوت کنی...
    Majid_M



  5. #5
    کاربر درجه 1
    memol_007 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,062
    نوشته های وبلاگ
    295
    میزان امتیاز
    22

    پیش فرض پاسخ : شازده کوچولو

    یه بار توی دانشگاه به یکی از بچه ها گفتم کتاب شازده کوچولو رو بخون!
    گفت چی شده امروز تو دومین نفری این رو بهم میگی.
    :-D

    Sent from my GT-S5660 using Tapatalk 2
    چيزی نِمی خوام آدَمــــا
    اَز حَرف خـَستَم
    بــَــس کُنيد !
    مَن هَر قَراری داشتَم
    با عِشــــقبَستـَم
    بــَــس کُنيد !

  6. #6
    مدیر انجمن موبایل قم
    Majid_M آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2012
    محل سکونت
    ق*م
    نوشته ها
    981
    نوشته های وبلاگ
    201
    میزان امتیاز
    22

    پیش فرض پاسخ : شازده کوچولو

    نقل قول نوشته اصلی توسط memol_007 نمایش پست ها
    یه بار توی دانشگاه به یکی از بچه ها گفتم کتاب شازده کوچولو رو بخون!
    گفت چی شده امروز تو دومین نفری این رو بهم میگی.
    :-D

    Sent from my GT-S5660 using Tapatalk 2
    الکی مثلا اینم دانشگاه رفته،;):pخخخخ

    Sent by htc A5_DUG
    state : ROOTED
    recovery : TWRP
    OS : 5.0.2
    پیش از آنکه درباره ی، زندگی،گذشته و شخصیت من قضاوت کنی،خودت را جای من بگذار:
    از مسیری که من گذشته ام عبور کن|
    با غصه ها ، تردیدها ، ترسها ، دردها و خنده هایم زندگی کن....
    یادت باشد:
    هر کسی سرگذشتی دارد!

    هر گاه به جای من زندگی کردی،
    آنگاه میتوانی درباره ی من قضاوت کنی...
    Majid_M



  7. #7
    كاربر درجه 5
    باران بهاری آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2014
    نوشته ها
    175
    نوشته های وبلاگ
    92
    میزان امتیاز
    12

    پیش فرض پاسخ : شازده کوچولو

    الان یعنی دیگه قسمت های بعدشو نزارم؟

    پس اگر خواستید بزارم لطفا دیگه اسپم نزارید...
    ویرایش توسط باران بهاری : 05-14-2015 در ساعت 10:22 AM


  8. #8
    كاربر درجه 5
    باران بهاری آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2014
    نوشته ها
    175
    نوشته های وبلاگ
    92
    میزان امتیاز
    12

    پیش فرض قسمت دوم

    خیلی طول کشید تا توانستم بفهمم از کجا آمده. امیر کوچولو که مدام مرا سوال پیچ می‌کرد خودش انگار هیچ وقت سوال‌های مرا نمی‌شنید. فقط چیزهایی که جسته گریخته از دهنش می‌پرید کم کم همه چیز را به من آشکار کرد. مثلا اول بار که هواپیمای مرا دید ازم پرسید:
    – این چیز چیه؟

    – این «چیز» نیست: این پرواز می‌کند. هواپیماست. هواپیمای من است.

    و از این که به‌اش می‌فهماندم من کسی‌ام که پرواز می‌کنم به خود می‌بالیدم.

    حیرت زده گفت: – چی؟ تو از آسمان افتاده‌ای؟
    با فروتنی گفتم: – آره.

    گفت: – اوه، این دیگر خیلی عجیب است!
    و چنان قهقهه‌ی ملوسی سر داد که مرا حسابی از جا در برد. راستش من دلم می‌خواهد دیگران گرفتاری‌هایم را جدی بگیرند.

    خنده‌هایش را که کرد گفت: – خب، پس تو هم از آسمان می‌آیی! اهل کدام سیاره‌ای؟..

    بفهمی نفهمی نور مبهمی به معمای حضورش تابید. یکهو پرسیدم:
    – پس تو از یک سیاره‌ی دیگر آمده‌ای؟
    آرام سرش را تکان داد بی این که چشم از هواپیما بردارد.

    اما جوابم را نداد، تو نخ هواپیما رفته بود و آرام آرام سر تکان می‌داد.
    گفت: – هر چه باشد با این نباید از جای خیلی دوری آمده باشی..

    مدت درازی تو خیال فرو رفت، بعد بره‌اش را از جیب در آورد و محو تماشای آن گنج گرانبها شد.

    فکر می‌کنید از این نیمچه اعتراف «سیاره‌ی دیگر»ِ او چه هیجانی به من دست داد؟ زیر پاش نشستم که حرف بیشتری از زبانش بکشم:
    – تو از کجا می‌آیی آقا کوچولوی من؟ خانه‌ات کجاست؟ بره‌ی مرا می‌خواهی کجا ببری؟

    مدتی در سکوت به فکر فرورفت و بعد در جوابم گفت:
    – حسن جعبه‌ای که بم داده‌ای این است که شب‌ها می‌تواند خانه‌اش بشود.
    – معلوم است.. اما اگر بچه‌ی خوبی باشی یک ریسمان هم بِت می‌دهم که روزها ببندیش. یک ریسمان با یک میخ طویله..

    انگار از پیشنهادم جا خورد، چون که گفت:
    – ببندمش؟ چه فکر ها!
    – آخر اگر نبندیش راه می‌افتد می‌رود گم می‌شود.

    دوست کوچولوی من دوباره غش غش خنده را سر داد:
    – مگر کجا می‌تواند برود؟
    خدا می‌داند. راستِ شکمش را می‌گیرد و می‌رود..
    – بگذار برود.. اوه، خانه‌ی من آن‌قدر کوچک است!

    و شاید با یک خرده اندوه در آمد که:
    – یک‌راست هم که بگیرد برود جای دوری نمی‌رود..


  9. #9
    کاربر درجه 1
    memol_007 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,062
    نوشته های وبلاگ
    295
    میزان امتیاز
    22

    پیش فرض پاسخ : شازده کوچولو

    بزار .
    اگر قرار ادامه داشته باشه بگو خو ما وسطش حرف نزنیم :-D
    ترجمه کی رو مینویسی؟

    Sent from my GT-S5660 using Tapatalk 2
    چيزی نِمی خوام آدَمــــا
    اَز حَرف خـَستَم
    بــَــس کُنيد !
    مَن هَر قَراری داشتَم
    با عِشــــقبَستـَم
    بــَــس کُنيد !

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •