امشب، جبرئیل امین، دستی در نور و دستی در آینه دارد. شبی است که آفتاب حجاز، سر از مشرق روشنایی برمی ‏آورد و این شب بی ‏سحر را فرمان هجرت می‏ دهد.

امشب چه شبی است، شب بی‏ تکرار عبداللّه‏ و اینک، از او فرزندی خواهد آمد که جهان را بر پله اول خراجش نهادند تا او بپذیرد و آسمان را طفیلی آستانش گذاشتند تا قدرش، عالمی را حیران نماید. مردی می ‏آید تا بهار، بر قدم‏هایش بوسه زند و پرنده ‏های یخ‏بسته پاییز، بار دیگر سرود میلادش را تکثیر کنن و حجاز، از نوازش دستانش، این شهرت پنهان را از او هدیه گیرد.

او می ‏آید تا غبار را از پیراهن انسانیت بتکاند و تبسم خود را بر آینه‏ ها حک کند.

می ‏آید تا پرده از راز پنهان خلقت براندازد و لبانش، کلام خدا را به پهنه گیتی آواز دهد.

می آید تا نخلستان‏ها، آمدنش را سرک بکشند و دختران به ناحق دفن شده، از او عزت و شکوه گیرند.

آری! امشب محمد صلی ‏الله‏ علیه‏ و ‏آله می ‏آید تا آوازهای شادی و شور، از حنجره خشک و ماسیده مکه پخش شود و جهان، طلوع تازه‏ای را بنگرد؛ طلوعی را که هیچ آفتابی توان خلقش را ندارد.

مکه امروز بر صدر خبرهاست.

مکه، شهری است که فرشتگان الهی، به هم نشانش می‏دهند.
زود، از مهر پدر بی‏بهره ماند تا رحمه للعالمین شد

محمد صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله می‏ آید؛ اما چه زود از نعمت مهر پدر و مادر محروم می‏شود! حال که خداوند اراده کرده تا معجزه‏ای بی‏بدیل را به خلق عرضه کند، چه جای شگفتی است، اگر دست تمام عوامل دنیوی را کوتاه کند؟! بگذار حبیب ما از مهر والدین، بی‏بهره باشد تا ما، خود محبت را بر او عرضه کنیم و او را از رحمت لبریز نماییم تا رحمه‏للعالمین شود.

محمد صلی‏ الله ‏علیه‏ و‏آله در خانه‏ای به دنیا آمد که از پاکی و طهارتش، حجاز بارها قصه رانده است؛ خانه‏ای که جز نام خدا، بر بزرگی کسی شهادت نداده است. آری، محمد صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله آمد؛ در میان نسلی غارت‏زده اشتباه خویش؛ مردمی که در آتش جهالتشان شعله‏ ور بودند و دیوانگانی که از روی جهل، حرمت خویش را می ‏شکنند؛ نسلی که به زشتی و غارت و وحشی‏گری، شهره عصر بودند و خدا برای این قربانیان مانده در حضیض جهل و تاریکی، چراغ هدایتی مهربان فرستاده است.

زمین، عشق را باور کرد
محمد صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله آمد، تا زمین، طلوع عشق را باور کند و تیرگی‏ها، روشنای چشمانش را در خاطره ناسروده تقدیر خویش قاب بگیرند. او آمد تا در این شب قیرگون جهل، رنگ‏های خام، معنا بیابند و عشق را بر این صفحه تاریک بنگارند.

او آمد تا مکه، ـ جز بت‏هایش ـ احترام یابد و حجاز، عرصه جمعیتی متراکم شود که قصدی جز وحشی‏گری و غارت دارند.

او آمد تا نام خدا در زمین زنده بماند و حرمت ابدی و ازلی‏اش، چون چراغی روشن فراموش نشود.

بر تو درود
ای که میلادت، نقطه عطف خلقت است! بر تو درود که عشق، خود را با نام تو تجلی داد و خلقت، بی‏وجود تو معنایی نداشت؛

ای بهترین خلق که پیامبران سلامت می‏کنند و تو را سید خویش می‏خوانند؛

ای آن‏که خدا از نور خویش، تو را آفرید و بر تو سلام داد و جهانی را در رکاب تو گذاشت تا معلوم شود که تاریخ انسان، چون تو نداشته و چون تو نمی‏آورد؛ و ای چراغ رها شده در پرواز! تو، عاشقانه سرود زندگی در گوش خلق زمزمه کردی؛ بر تو درود!

بگذار آتشکده‏ ها خاموش شوند!

جهان، تا خبر میلاد تو را شنید، چنان بر خود لرزید که عنان خویش از دست داد.

ورود تو آغاز تاریخ دیگری از حیات است و نباید چنین میلادی، بی‏صدا و بی‏ هیاهو باشد. بگذار وقتی هلهله شادی فرشتگان در فضای متروک جهان می‏ پیچد، ایوان‏های ظلم و جور، بر خویش تکانی بخورد و کاخ‏های محکم ستم بشکند و خوار شود! بگذار وقتی شعله حضور تو بر چراغ هدایت، روشنی می‏ بخشد، آتشکده هزار ساله به مرگ فرو رود تا خلق بدانند، چراغ همیشه روشن، تویی و نور را از هیچ سیاهی گدایی نکنند!

بگذار اهالی کوچه ‏های نخوت و غرور، بر ناتوانی و حیرت خویش معترف شوند که اینک، ندای پایان بزرگ‏ بینی‏شان بلند شد. پس با گوش جان بشنو صدای خداوندی را که از دهان جبرئیل جاری می‏شود.