صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 24

موضوع: خاطرات مدرسه

  1. #1
    مدیر انجمن مدارس قم
    Amir98 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    محل سکونت
    قم
    سن
    26
    نوشته ها
    436
    نوشته های وبلاگ
    168
    میزان امتیاز
    15

    پیش فرض خاطرات مدرسه

    به نام خداوند دادار
    سلام بر دوستان خسته نباشید
    این تاپیک به منظور یادآوری دوران خوش مدرسه، و به پیشنهاد
    مهندس راه اندازی شده.
    همونطور که از اسم تاپیک پیدا هستش شما میتونید خاطرات دوران مدرستون که گاه این خاطرات شیرین گاه خنده دار و گاه تلخ است رو برای دوستان بازگو کنید تا تداعی روزگار خوش مدرسه نیز برای خودتان بشه.

    خب بسم الله هرکی هر خاطره ای داره که قابل پخش باشه رو میتونه در همین تاپیک ایجاد بکنه.
    موفق باشید


    دوست داشتن هر چیز تو را نسبت به عیب های آن کور و کر می کند.

  2. #2
    كاربر درجه 5
    عمو نیمول آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2013
    محل سکونت
    شامدقاسم
    نوشته ها
    194
    نوشته های وبلاگ
    18
    میزان امتیاز
    12

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    ....کلاس چهارم بودم که اومدیم قم
    دبستان سعدی (چهارمردان) ثبت نام کردم ...

    تا قبل از این تو مدرسه خاله جان (بابل) درس میخوندم و خیلی هم پارتیم کلفت بود !

    آقا روزای اول بود که اینا از جلو نظام دادن سر صف ، من به یاد مدرسه بابل که برعکس بود ، دستمو برعکس گذاشتم روی شونه ی طرف جلوئی (مثلا جای دست راست ، دست چپ رو گذاشتم)
    یهو چنان باسن و پاهام داغ شد که چشام سیاهی رفت !
    ناظم (آقای یوسفعلی) با کابل مشکی رنگی منو زد ...
    منم پر رو و زبون دراز بودم (هنوزم هستم گمونم!) ... حرصم و اشکم جفتش در اومده بود ... غرورمو قورت دادم و کابل رو ازش قاپیدم !
    چنان با کابل یکی کشیدم تو صورتش که گمونم تا عروسی مادرش یادش اومد ....

    بعدشم که اخراجم کردن !
    سه روز بعد دوباره قبولم کردن :)

    شرمنده خاطره ام خشن بود
    ادب مرد بِه ز دولت اوست ...

  3. #3
    ناظر کل انجمن ها
    alireza آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    محل سکونت
    قـــــــم
    سن
    40
    نوشته ها
    1,278
    نوشته های وبلاگ
    168
    میزان امتیاز
    10

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    عجب ناظمی داشتین نیما

    همیشه تو آب خوری انقد که شلوغ بود میگفتم بچه ها سوووووسک همش خالی میشد من راحت آب میخوردم
    اگر از خداوند (صاحب عزت و جلال )طلب آمرزش کنی خداوند تورا می آمرزد

  4. #4
    مدیر کل سایت
    قمیا آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,672
    نوشته های وبلاگ
    144
    میزان امتیاز
    10

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    کلاس چهارم بودم معلم میخواست دوستمو فلک کنه.بغل دستیم بود.بردش گذاشتش رو نیمکت یکی از بچه های کفشای دوستمو در اورد بعد از چند ثانیه یه دفه معلم دماغشو گرفت رفت سمت در اون پسره هم دماغشو گرفته بودهرهر میخندید نگو جوراب رفیق ما اینقد بو میداده که معلم کم اورده خلاصه معلم از فلک کردن منصرف شد رفت تو حیاط.فک کنم ریه هاش از رفت

  5. #5
    كاربر درجه 3
    پرنیان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    محل سکونت
    هر کجا باشم ، آسمان مال من است
    سن
    34
    نوشته ها
    625
    نوشته های وبلاگ
    43
    میزان امتیاز
    19

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    یه بار سوم راهنمایی دستگیره در کلاس رو کندم تا نذارم معلم تاریخ بیاد تو کلاس امتحان بگیره اونم انقد ماشالا آی کیو بود ، نمیرفت دفتر بگه. وایساده بود در میزد میگفت در رو باز کنید بچه ها میگفتم خانوم ما رو زندانی کردن. ما رو نجات بدین

    یه بار هم رفتم تو همه طبقه ها و پایه های راهنمایی نوشتم پای تخته ها ، بچه ها راس ساعت 9 همه بزنید با دستاتون رو میزا.
    یک صداهایی میومد ساعت 9 هیچ کدوم از ناظما نمیتونستن کنترل کنند. یه کلاس دو کلاس نبود که. کل مدرسه بود یادش بخیر

    و چه زیباست تجربه ی عشق...

    مدیر انجمن تخصصی سکه 3eke.ir

  6. #6
    کاربر درجه 1
    memol_007 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,062
    نوشته های وبلاگ
    295
    میزان امتیاز
    22

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    نقل قول نوشته اصلی توسط alireza نمایش پست ها
    عجب ناظمی داشتین نیما

    همیشه تو آب خوری انقد که شلوغ بود میگفتم بچه ها سوووووسک همش خالی میشد من راحت آب میخوردم
    یعنی پسرا هم از سوسک میترسیدند؟؟؟؟/
    چيزی نِمی خوام آدَمــــا
    اَز حَرف خـَستَم
    بــَــس کُنيد !
    مَن هَر قَراری داشتَم
    با عِشــــقبَستـَم
    بــَــس کُنيد !

  7. #7
    مدیر انجمن مدارس قم
    Amir98 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    محل سکونت
    قم
    سن
    26
    نوشته ها
    436
    نوشته های وبلاگ
    168
    میزان امتیاز
    15

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    واااااااااااااااای دوران شما چی بوده؟؟؟!!!
    ما که الان راحت میشینیم بغل شوفاژ و سیستم هوشمند آدم دوست داره فقط روش نقاشی بکشه!!! :D
    انقده کیف میده که حد و حساب نداره جاتون خالی :D
    دوست داشتن هر چیز تو را نسبت به عیب های آن کور و کر می کند.

  8. #8
    مدیر انجمن مدارس قم
    Amir98 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    محل سکونت
    قم
    سن
    26
    نوشته ها
    436
    نوشته های وبلاگ
    168
    میزان امتیاز
    15

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    وااااااااااااای یادش بخیر
    کلاس اول راهنمایی بودم(مدرسه تیزهوشان آیت الله مشکینی) یک هفته به عید بودش دبیر ریاضیمون میخواست امتحان ریاضی بگیره ، حال همه ی بچه ها واقعا گرفته بود و عصابشون خورد بود.
    دو شب قبلش خدایی من خیلی خوندم و تمرین کردم.
    شب امتحان که شد با صلوات بخواب رفتیم خلاصه چه خواب هایی که ما ندیدیم!!!!
    خواب میدم هرچی از جلوم رد میشد تبدیل به رادیکال و ضرب و جمع و تفریق میشد!!!
    انقد حرصم گرفته بود که نگو!!!
    فردا رفتم نشستم سر جلسه امتحان اولین سوال رو خوندم بلد نبودم دومین همینطور سومین همینطور استرس داشتم در حد المپیک رفتم پیش آقامون(آقای عباسی دبیر ریاضی) من که اصلا از گریه کردن و اینا خوشم نمیومد رفتم پیشش زدم زیر گریه!! داستان رو براش گفتم و گفت برو یه آب بزن به صورتت و دوباره تلاش کن!
    کار ساز بودش امتحانمو دادم
    وقتی نمرات رسید متوجه شدم شدم 16 و اولین نمره ی زیر 18 رو توی کل عمرم تجربه کردم، ولی سعی و تلاشم رو پایان ترم کردم و نمره ریاضی 20 شدم
    دوست داشتن هر چیز تو را نسبت به عیب های آن کور و کر می کند.

  9. #9
    كاربر درجه 5
    دایی ممد آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2013
    محل سکونت
    ناف قم
    سن
    25
    نوشته ها
    88
    نوشته های وبلاگ
    347
    میزان امتیاز
    11

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    کلاس اول راهنمایی بودم(مدرسه تیزهوشان آیت الله مشکینی)
    مگه مشکینی تیز هوشانه؟
    ساعتهارا بگو بخوابند، بیهوده زیستن نیازی به شمارش ندارد...



  10. #10
    كاربر درجه 2
    nazila آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    محل سکونت
    قم
    سن
    36
    نوشته ها
    858
    نوشته های وبلاگ
    199
    میزان امتیاز
    22

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    من خیلی فضول بودم....
    اون موقع که مهد میرفتم 6 سالم بود...تو مهد بهمون ناهار میدادن یه روز رفتم پیش بچه ها بهشون گفتم بچه ها سعی کنید ناهارتون رو تا اخرش بخورید...اخه ما پول این غذاها رو دادیم پس تا اخرش بخورید حیفه شماها نخورید اینا میبرن میدن فامیلاشون میخورن...خلاصه این حرفا به گوش مربی مهد رسیده بود...نامردا یه روز منو از ساعت 12 تا 2 سر سفره نگه داشتن...همه بچه ها غذاشونو خوردن و ماماناشون اومدن بردنشون...منو تا ساعت 2 نگه داشتن ...غذام که تموم میشد دوباره غذا میکشیدن برام میگفتن بخور شما پول اینا رو دادید حیفه...
    خلاصه تجربه شد که دیگه حرف زیادی نزنم...



    نظر شمــــــــــــــــــــا چیــــــــــــــــــــه؟؟ ؟

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

موضوعات مشابه

  1. خاطرات تصویری دهه 60
    توسط آشنای غریب در انجمن عكس هاي كاربران قم
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 08-29-2013, 07:15 PM
  2. مدرسه آیت الله بروجردی قم(مدرسه خان)
    توسط مجتبی در انجمن مكان هاي تاريخي قم
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-01-2012, 09:26 PM
  3. خاطرات کودکی
    توسط نسترن در انجمن دلنوشته
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 03-02-2012, 08:22 AM
  4. ردپای خاطرات
    توسط baroon در انجمن دفتر شعر
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 02-05-2012, 10:05 AM
  5. خاطرات خدمت...
    توسط sms در انجمن گفتگوی اعضا قم
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 10-22-2011, 09:26 AM

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •