صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 24

موضوع: خاطرات مدرسه

  1. #11
    مدیر انجمن مدارس قم
    Amir98 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    محل سکونت
    قم
    سن
    26
    نوشته ها
    436
    نوشته های وبلاگ
    168
    میزان امتیاز
    15

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    نقل قول نوشته اصلی توسط دایی ممد نمایش پست ها
    مگه مشکینی تیز هوشانه؟
    بله
    یک مشکینی در باجک هستش که قبلا تیزهوشان اونجا بود حالا شده دبیرستان معمولی
    تیزهوشان راهنمایی انتهای بلوار بهاالدینی هستش
    دوست داشتن هر چیز تو را نسبت به عیب های آن کور و کر می کند.

  2. #12
    مدیر مسابقات عکاسی
    فرشته آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2012
    محل سکونت
    قم
    سن
    29
    نوشته ها
    631
    نوشته های وبلاگ
    373
    میزان امتیاز
    19

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    امتحان زبان داشتیم نرسیدم بخونم باکلی اشک و آه رفتم سر کلاس کلی نذرکردم امتحان نگیره اما گرفت اعصابم از دست خدا خورد بود یه دفعه یکی از صندلی آخر جیغ کشید موش کل کلاس روی میز وایسادن خانم هم رو میز وایساده بود بچه ها جیغ میزدن خانم میگفت:بچه ها به اعصابتون مصلت باشید منو میگی اون وسط ورقه دوستمو که عشق زبان بود برداشتم و تند تند نوشتم جاتون خالی چه 20گرفتم .خدا با این امداد غیبی غافل گیرم کرد
    پیام این ماه:
    این جمله رو اگه برعکسش کنی بازم همون معنی رو میده:
    (امید آشنایان شادی ما)



  3. #13
    كاربر درجه 5
    دایی ممد آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2013
    محل سکونت
    ناف قم
    سن
    25
    نوشته ها
    88
    نوشته های وبلاگ
    347
    میزان امتیاز
    11

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    چندروز پیش آقا ناظم اومده بود سر کلاس وداشت اعمال قدرت میکرد
    بغل دستیم اون روز با من حسابی بد شده بود خیلی آروم جامدادیش رو پرت کردم زمین اون هم بادستش چند بار منو هل داد و گفت:بــــــــــــــوق جامدادیم و بده میزنم تو دهنت.
    آقا ناظم اومد سر میزم و به بغل دستیم گفت:حرف زدی؟
    بغل دستیمگفت: نه آقا
    پشت سریم هم نه گذاشت نه برداشت گفت آقا من دیدم اسماعیل زاده داشت به محمد میگفت چینه چین چینه دامن چرا همچینه دامن
    وبغل دستیم اونروزخوب کتک خورد
    ساعتهارا بگو بخوابند، بیهوده زیستن نیازی به شمارش ندارد...



  4. #14
    مدیر انجمن آشپزی
    Niyaz آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2013
    محل سکونت
    بهشت خدا . قم
    نوشته ها
    927
    نوشته های وبلاگ
    134
    میزان امتیاز
    21

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    سال دوم فنی حرفه ای بودیم
    معلم بازرگانیمون میخاست امتحان بگیره
    نمیدونم چی شد که نتونست بگیرهو افتاد برا فردا
    اخرای کلاس بود
    معلممون سوالا رو با خودش اورده بود
    یکی از بچه های خلاف کلاس رفت مثلا یه سوال از معلممون بپرسه
    وقتی برگشت یکی از برگه ها رو کش رفته بود
    هیچی دیگه فرداش همه امتحانشون شد نوزدهو معلممون کیف کرد
    ولی خداییش من ور نداشتم . از بس ترسو بودم
    همسایه !
    چروک های پیشانی ام از گرسنگی است
    لبخندت را بمن قرض بده
    امشب مهمان دارم !

  5. #15
    كاربر درجه 5
    عمو نیمول آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2013
    محل سکونت
    شامدقاسم
    نوشته ها
    194
    نوشته های وبلاگ
    18
    میزان امتیاز
    12

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    دبیرستان امام صادق (ع) هم برای من و خیلی از دوستام سراسر خاطره بود ...

    تازه دبیرستانی شده بودیم .. احساس استقلال و بلوغ مارو جوگیر و شرور کرده بود ...

    یا دنبال فوتبال بودیم (آخه ما که زمین چمن ندیده بودیم ، روزای اول چمنارو میخواستیم بخوریم والا) ... و یا داشتیم سر به سر معلم ها میذاشتیم ...

    وقتی مدرسه تعطیل میشد عملاً سلطان خیابون صفائیه ما امام صادقی ها بودیم .. اون زمان دختر بازی در حد اذیت و آزار مد بود و هنوز کار به جاهای باریک کشیده نشده بود ...

    یه روز شرط بندی بود سر ساندویچ مادر ...

    موضوع شرط بندی هم جالب نبود (یه چیزی به یه دختر بگو که عکس العمل خفنی از خودش نشون بده)

    عاقا این گفت .. اون گفت ... نوبت من رسید ...

    منم حیا رو قورت داده بودم اون روز ...

    دیدم از دور یه دختره داره میاد ... از ما بزرگتر بود تابلو بود ... یه کلاسور دانشجویی (مد بود اگه یادتون باشه) تو دستشه ... یادتونه چطور اینارو دست میگرفتن ؟ حالت 70 درجه نزدیک و چسبانده به سینه ...

    ما هم رفتیم جلو ... گفتم : خانم ببخشید این کلاسورتون روزانه چند لیتر شیر میخوره ؟

    خلاصه جاتون خالی چنان با همون زد تو سرم که حالم جا اومد ...

    اون روز ساندویچ رو بردم ... ولی چه فایده

    ببخشید اگه بی ادبی بود .. بچه بودم .. خر بودم ... شما ببخشید

    ---------- Post Merged at 01:31 PM ---------- Previous Post was at 01:29 PM ----------

    ضمن اینکه اون زمان هر کس امام صادق درس میخوند سلطان دبیرستانی های قم بود ... دلایلش هم مستند موجوده که چرا سلطان بود .. هنوزم گمونم اینطور باشه
    ادب مرد بِه ز دولت اوست ...

  6. #16
    مدیر انجمن مدارس قم
    Amir98 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    محل سکونت
    قم
    سن
    26
    نوشته ها
    436
    نوشته های وبلاگ
    168
    میزان امتیاز
    15

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    واااااااااااای خیلی خندیدم نیما دادا، چ شری بودی هااا خودمونی!!!
    دوست داشتن هر چیز تو را نسبت به عیب های آن کور و کر می کند.

  7. #17
    مدیر انجمن مدارس قم
    Amir98 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    محل سکونت
    قم
    سن
    26
    نوشته ها
    436
    نوشته های وبلاگ
    168
    میزان امتیاز
    15

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    از بقیه ی دوستان نیز دعوت میکنم بیان و خاطراتشون رو بگن
    قطعا توی این چند دوره ی آموزش خاطراتی دارین اگه میخواید تعریف کنید و بقیه هم گوش بکنن
    دوست داشتن هر چیز تو را نسبت به عیب های آن کور و کر می کند.

  8. #18
    كاربر درجه 4
    am_ete آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    قــــــم
    سن
    37
    نوشته ها
    325
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    یاد تقلب های زمان امتحان بخیر هییییییییییی
    یادمه امتحان ادبیات بود این دوست من هم خیلی سیریش بود همش تقلب میخواست منوم که نمیتونستم چیزی بگم یا روی برگه ی دیگه بنویسم پرت کنم براش دیگه آخرسر برگه هامونو باهم جابجاکردیم هیچ اول امتحان که همش میگفتن اول اسمتونوبنویسید ما اسممونونمینوشتیم بهمین دلیل که گفتم چون بیشترموقع ها مخصوصا زمان امتحانای میان ترم که خودمون جامونوانتخاب میکردیم بغل هم میشستیم

    در ادامه خاطره ی عمو نیمول یادمه اون زمان ها( سال84وبه قبل) اکثر پسرا دوست داشتن جای کلاسوری باشن که تودست دخترا بود و سفت میچسبوندش به خودشون!!!
    ویرایش توسط am_ete : 11-07-2013 در ساعت 09:15 PM

  9. #19
    ناظر کل انجمن ها
    alireza آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    محل سکونت
    قـــــــم
    سن
    40
    نوشته ها
    1,278
    نوشته های وبلاگ
    168
    میزان امتیاز
    10

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    نقل قول نوشته اصلی توسط memol_007 نمایش پست ها
    یعنی پسرا هم از سوسک میترسیدند؟؟؟؟/
    بله. بعضیا جیغ هم میزدن
    اگر از خداوند (صاحب عزت و جلال )طلب آمرزش کنی خداوند تورا می آمرزد

  10. #20
    كاربر درجه 3
    امیرحسین آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    محل سکونت
    قــم پــلـاکـــ 1
    سن
    29
    نوشته ها
    656
    نوشته های وبلاگ
    219
    میزان امتیاز
    18

    پیش فرض پاسخ : خاطرات مدرسه

    آقا ما بچه سر و ساکتی بودیم والا :D

    خدایا چنان کن سرانجام کار ؛ تو خوشنود باشی و ما...


صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

موضوعات مشابه

  1. خاطرات تصویری دهه 60
    توسط آشنای غریب در انجمن عكس هاي كاربران قم
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 08-29-2013, 07:15 PM
  2. مدرسه آیت الله بروجردی قم(مدرسه خان)
    توسط مجتبی در انجمن مكان هاي تاريخي قم
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-01-2012, 09:26 PM
  3. خاطرات کودکی
    توسط نسترن در انجمن دلنوشته
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 03-02-2012, 08:22 AM
  4. ردپای خاطرات
    توسط baroon در انجمن دفتر شعر
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 02-05-2012, 10:05 AM
  5. خاطرات خدمت...
    توسط sms در انجمن گفتگوی اعضا قم
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 10-22-2011, 09:26 AM

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •