نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى مؤلف : رضا برنجكار

  1. #1
    كاربر درجه 2
    غریب آشنا آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    832
    نوشته های وبلاگ
    447
    میزان امتیاز
    20

    Lightbulb آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى مؤلف : رضا برنجكار

    آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى
    مؤلف : رضا برنجكار

    فهرست مطالب

    1 - كليات

    بخش اول : نخسين فرقه ها

    2 - خوراج

    3 - مرجئه

    4 - قدريه

    5 - جبريه و جهميه

    بخش دوم : شيعه

    6 - ادوار شيعه

    7 - اماميه

    8 - زيديه

    9 - اسماعيليه

    بخش سوم : اهل سنت

    10 - معتزله

    11 - اهل الحديث

    12 - اشاعره

    13 - ماتريديه

    14 - وهابيت

    بخش چهارم غُلات

    15 - دروزيه

    16 - اهل حق و نصيريه

    17 - شيخيه

    18 - بابيه و بهائيه
    ----- فهرست مطالب ------
    1 - كليات
    نام و عنوان علم
    تعريف علم و ويژگيهاى آن
    رابطه علم كلام با علم فرق و مذاهب اسلامى
    پيشينه تاريخى و اقسام كتابهاى علم مذاهب
    علل پيدايش فرقه هاى اسلامى
    نخستين اختلاف : شيعه و اهل سنت
    دومين اختلاف : خوارج ، مرجئه و معتزله
    اختلاف سوم : جبريه و قدريه
    چكيده
    بخش اول : نخسين فرقه ها
    2 - خوراج
    عقايد مشترك خوارج
    فرقه هاى خوراج
    چكيده
    3 - مرجئه
    چكيده
    4 - قدريه
    چكيده
    5 - جبريه و جهميه
    چكيده
    بخش دوم : شيعه
    6 - ادوار شيعه
    فرقه هاى شيعه
    چكيده
    7 - اماميه
    اصول دين در مكتب اماميه
    متكلمان اماميه
    متكلمان نخستين
    متكلمان عصر غيبت
    چكيده
    8 - زيديه
    شخصيت زيد بن على
    مذهب زيديه
    فرقه هاى زيديه
    چكيده
    9 - اسماعيليه
    فرقه هاى اسماعيليه
    فاطميان
    تعليم مذهبى فاطميان
    قرامطه
    چكيده
    بخش سوم : اهل سنت
    10 - معتزله
    روش كلامى معتزله
    عقايد معتزله
    چكيده
    11 - اهل الحديث
    چكيده
    12 - اشاعره
    آراى اشعرى
    استمرار و تطور مذهب اشعرى
    چكيده
    13 - ماتريديه
    چكيده
    14 - وهابيت
    اصلاح سلفيه
    عقايد وهابيت
    چكيده
    بخش چهارم غُلات
    15 - دروزيه
    چكيده
    16 - اهل حق و نصيريه
    تاريخ پيدايش و گسترش مذهب اهل حق
    آداب و رسوم اهل حق
    عقايد اهل حق
    نصيريه و علويون
    چكيده
    17 - شيخيه
    عقايد و آراء
    فرقه هاى شيخيه
    چكيده
    18 - بابيه و بهائيه
    بابيه
    بهائيه
    بهائيه پس از بهاءالله
    آيينها و باورهاى بهائيان
    چكيده
    نام كتاب : آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى
    نام نويسنده : رضا برنجكار
    1 - كليات
    علم فرق و مذاهب يكى از دانشهاى ديرين و ديرپاى اسلامى است كه از همان سده هاى نخستين اسلامى پا گرفته و همچنان مورد توجه انديشمندان اسلامى است . يكى از عوامل پويايى و پايندگى اين علم ، پيوند نزديك آن با حيات دينى و فرهنگى جامعه اسلامى است . هر چند آثار بر جاى نشان مى دهد كه همواره نوعى تعصب و روحيه تقابل بر اين علم سايه انداخته و داورى هاى نادرست گاه چهره اى كاملا غير واقعى از جريانهاى فكرى مخالف به نمايش گذاشته است ، اما با اين همه ، هيچ مورخ و پژوهنده تاريخ تفكر اسلامى از اين علم بى نياز نيست .
    بررسى آرا و عقايد فرقه هاى گوناگون از يك جنبه ديگر نيز حايز اهميت است . چنان كه مى دانيم ، در مباحث فكرى و اعتقادى از خردورزى و نقد و تحليل نظريه ها و آراگريزى نيست ؛ طبيعى است كه هر نقد و نظر عالمانه پيشاپيش نيازمند شناخت درست آرا و مقايسه دقيق ميان آنهاست . علم فرق و مذاهب ، اگر به درستى آموخته شود، مى تواند ما را در شناخت ديدگاههاى مختلف اعتقادى بينش و بصيرت بخشد.
    اما از همه مهمتر، اينكه علم مذاهب حتى در فهم بخشهايى از متون دينى نيز ما را يارى مى رساند؛ گاه ابهامهاى موجود در روايات اسلامى را مى زدايد و گاه بر وضوح مفاهيم مى افزايد. در روايات شيعه و سنى بارها از فرقه هاى مختلف نام برده شده يا عقيده آنان نقل و نقد شده است . اصولا اهل بيت عليه السلام در بيان معارف حقه معمولا ناظر به آراى مخالفان بوده اند و مرز حقايق دينى از عقايد بشرى را جدا كرده اند. از زمان امام محمد باقر عليه السلام كه ائمه عليه السلام فرصت بيان حقايق دين را پيدا كردند، جامعه اسلامى مملو از آرا و عقايد بيگانه بود و نحله هاى گوناگون در تفسير مفاهيم قرآنى هر يك به راهى مى رفتند. در چنين وضعيتى ناگزير براى روشن شدن حقيقت بايد آراى ناصواب را بازگو كرد.
    نام و عنوان علم
    اين علم بر خلاف ساير علوم اسلامى از يك نام مشخص و منحصر به فرد برخوردار نيست و در طول سده هاى گذشته عناوين مختلفى را براى اين علم به كار برده اند. اما در مجموع معروفترين تعبير، يكى فرق و مذاهب و ديگرى ملل و نحل بوده است .
    از لحاظ لغوى ، فرق ، جمع فرقه به معناى گروهى از مردم است . مذاهب ، جمع مذهب به معناى راءى و عقيده مى باشد. ملل ، جمع ملة به معناى دين و شريعت است و بالاخره نحل ، جمع نحلة و به معناى ادعا به كار مى رود.(1)
    هر چند تعبير ((فرق و مذاهب ))و نيز ((ملل و نحل ))در اصطلاح گاه به جاى يكديگر به كار مى رود اما چنين مى نمايد كه اكثرا از عنوان دوم در معنايى عامتر و شاملتر استفاده مى شود. ((ملل و نحل ))معمولا به معناى گرايشهاى مختلف فكرى و اعتقادى در اديان و نيز پيروان آنها به كار مى رود، در نتيجه شامل فرق و مذاهب اسلامى و غير اسلامى مى شود. اما از ((فرق و مذاهب ))خصوص فرق و مذاهب اسلامى قصد مى شود. به هر حال در اين كتاب اين تعابير به يك معنا يعنى فرق و مذاهب اعتقادى دين اسلام به كار مى رود.
    در هر دين و آيين معمولا پس از رحلت پيامبر يا بنيان گذار دين ، در ميان پيروانش اختلافاتى رخ مى دهد و اين اختلافها گاه به قدرى عميق است كه باعث پيدايش مذاهب و مكاتب مختلف مى گردد و پيروان دين را. گروههاى متعدد تقسيم مى كند. اين اختلافها مى تواند در موضوعات مختلفى چون موضوعات سياسى ، فقهى ، اخلاقى ، و اعتقادى باشد. معمولا مهمترين و شديدترين اختلافها، اختلافهاى اعتقادى و كلامى است ؛ از اين رو، در اين كتاب تنها به فرق و مذاهبى پرداخته مى شود كه منشاء پيدايش آنها آراى خاص اعتقادى و كلامى بوده است .
    اما درباره پسوند ((اسلامى ))در عنوان ((فرق و مذاهب اسلامى ))بايد گفت كه وقتى يك مذهب را با اين عنوان توصيف مى كنيم منظور اين نيست كه تمام مطالب آن مذهب منطبق بر اسلام يا مستقيما برگرفته از متون اسلامى است ، بلكه منظور اين است كه آن مكتب در حوزه تفكر اسلامى رشد و پرورش يافته است و آراى آن غالبا با استناد به منابع اسلامى طرح شده است ، هر چند ممكن است در نحوه استناد و استنباط از متون دينى اشتباهاتى رخ داده باشد يا حتى اساسا انحرافى از مبانى دينى به شمار آيد.
    تعريف علم و ويژگيهاى آن
    كاملترين تعريف براى يك علم ، تعريفى است كه ويژگيهاى مختلف علم را دربرداشته باشد. به ديگر سخن ، تعريف جامع ، تعريفى است كه هم به موضوع علم اشاره كند و هم از روشها و غايت آن ياد كند. بر اين اساس ، مى توان گفت : علم فرق و مذاهب اسلامى ، علمى است كه به شيوه توصيفى و تاريخى درباره مذاهب اسلامى بحث مى كند و به معرفى آنها مى پردازد.
    در اين تعريف به روش (توصيفى و تاريخى )، موضوع (مذاهب اسلامى ) و غايت (معرفى مذاهب اسلامى ) اشاره شده است . حال به توضيح اين سه ويژگى مى پردازيم .
    پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در ميان امت وى اختلاف نظرها و منازعات اعتقادى رخ داد و اين منازعات در نهايت به پيدايش فرقه ها گوناگون انجاميد. نخستين اختلاف اساسى ، مساءله امامت و جانشينى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود كه امت اسلام را به دو گروه شيعه و سنى تقسيم كرد. مساءله ايمان و كفر فاسق دومين اختلاف بود كه در شكل گيرى خوارج ، مرجئه و معتزله در ميان اهل سنت مؤ ثر بود. اختلاف روشها به ويژه از جهت عقل گروى و نص گروى نيز در پيدايش برخى از فرقه ها همچون اهل الحديث ، اشاعره و معتزله تاءثير داشت . اين مذاهب همگى به خدا و نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) اعتقاد داشتند و قرآن و احاديث نبوى را مى پذيرفتند و عقايد و احكام ضرورى همچون معاد، فرشتگان ، نماز و روزه را قبول داشتند، اما در پاره اى عقايد ديگر با يكديگر اختلاف داشتند. همين اختلافها باعث پيدايش فرقه هايى در ميان امت اسلام گرديد.
    اما موضوع علم مذاهب و فرق اسلامى ، مذاهب اعتقادى اسلامى است . در اين علم عقايد مذاهب اسلامى و گاه نقاط اشتراك و اختلاف آنها مورد بحث و بررسى قرار مى گيرد. تاءكيد بر بعد اعتقادى مذاهب از آن روست كه اختلاف در مباحث اخلاقى و فقهى به اندازه اى نيست كه موجب تشكيل يك فرقه مستقل شود، بنابراين در اين علم هر چندگاه به اختلافات غير اعتقادى نيز اشاره مى شود. اما اين مباحث بيشتر جنبه حاشيه اى دارد و در چارچوب اصل اين علم قرار نمى گيرد.
    غايت اين علم ، معرفى مذاهب و فرق اسلامى و عقايد خاص آنهاست . در اينجا نيز كتابهاى فرق و مذاهب گاه استطرادا به نقد آرا مى پردازند و يا به اشاره از حقانيت يا بطلان مذاهب سخن مى گويند.
    در كتابهاى حديث ، از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) نقل شده كه ايشان فرمودند: امت حضرت موسى (صلى الله عليه و آله ) پس از او به هفتاد و يك فرقه تقسيم شدند و امت حضرت عيسى عليه السلام پس از او به هفتاد و دو فرقه تقسيم شده اند و امت من پس از من به هفتاد و سه فرقه تقسيم خواهد شد و تنها يكى از اين فرقه ها اهل نجات است . به نظر مى رسد يكى از اهداف برخى نويسندگان فرق و مذاهب اسلامى ، مشخص كردن اين فرقه ها و معرفى فرقه ناجيه است .(2) حتى تكثير برخى فرق مثل شيعه و معتزله و خوارج توسط برخى از نويسندگان اشعرى مسلك نيز ظاهرا به جهت تصحيح عدد هفتاد و سه است .
    به هر حال مباحث زيادى درباره اين حديث قابل طرح است كه در حوصله كتاب نيست ، تنها اشاره مى كنيم كه اولا در احاديث مذكور پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) از آينده خبر مى دهند و معلوم نيست تا چه زمانى اين هفتاد و سه فرقه كامل خواهد شد و شايد در زمان نويسندگان كتابهاى فرق و مذاهب اين عدد هنوز كامل نشده است و در آينده باز فرقه هاى ديگرى به وجود آيند. ثانيا شايد بيان اعداد مذكور كنايه از كثرت فرق بوده و اينكه در امت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرقه هاى به وجود آمده بيشتر از فرقه هاى امتهاى سابق خواهد بود.
    مساءله مهم درباره حديث مذكور، يافتن فرقه ناجيه و ملاك نجات يافتن آن است كه به نظر مى رسد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در احاديث متعدد همچون حديث ثقلين و حديث غدير آن را به روشنى مشخص ‍ فرموده اند.
    روش علم مذاهب ، روش نقلى ، تاريخى و توصيفى است ، در اين علم ابتدا تاريخ هر فرقه و منقولات موجود درباره چگونگى پيدايش و عقايد و آراى ويژه آن مورد مطالعه و بررسى قرار مى گيرد و آنگاه بر اساس اين مواد، هر مذهب اعتقادى توصيف و تحليل مى گردد. بنابراين در علم مذاهب هدف ، نقد و رد مذهبى خاص و توصيه به پذيرفتن مذهبى ديگر نيست ، بلكه معرفى و توصيف مذاهب با روش نقلى هدف اصلى در اين علم است . البته هر كس حق دارد به نقد علمى يك مذهب بر اساس روش عقلى - نقلى بپردازد، اما اين گونه نقدها هدف اصلى علم مذاهب نيست بلكه يكى از آثار و فوايد آن مى باشد. در حقيقت اين علم تنها زمينه را براى نقد آماده مى سازد، چون هر نقد مطلوبى پيشاپيش به شناخت درست موضوع نيازمند است .
    رابطه علم كلام با علم فرق و مذاهب اسلامى
    بر اساس مطالب بالا مى توان به ارتباط علم كلام و علم مذاهب پى برد. همان گونه كه گذشت ، علم مذاهب با روش تاريخى و نقلى به معرفى و توصيف مكاتب مختلف كلامى مى پردازد و تاريخ پيدايش هر مذهب و نيز آرا و عقايد آن را بررسى مى كند. اما علم كلام درباره اعتقادات اسلامى به شيوه عقلى - نقلى بحث مى كند و هدف اصلى آن استنباط عقايد اسلامى و دفاع از اين عقايد است و از همين جاست كه استدلال عقلى و نقلى نقش ‍ اصلى را در آن ايفا مى كند. بنابراين ، دو علم مورد بحث از لحاظ روش ، غايت و موضوع با يكديگر تفاوت دارند. روش علم كلام روش عقلى - نقلى است در حالى كه روش علم مذاهب صرفا روش نقلى و تاريخى است . غايت علم كلام استنباط عقايد اسلامى و دفاع از آنهاست . حال آنكه غايت علم مذاهب معرفى مكاتب اعتقادى مى باشد. موضوع علم كلام ، اعتقادات دينى و موضوع علم مذاهب ، فرقه هاى اعتقادى است .
    پيشينه تاريخى و اقسام كتابهاى علم مذاهب
    آغاز پيدايش اين دانش به روزگارى باز مى گردد كه در امت اسلامى انشعابات مذهبى پديد آمد و مذاهب اسلامى به اندازه اى افزايش يافت كه ضرورت بررسى آنها احساس شد. در واقع ، علم مذاهب متناسب با رشد مذاهب ، كمال يافت . كتابهايى كه ابتدا در اين زمينه نگاشته شد درباره يك يا چند مذهب اسلامى و شاخه هاى آن بود، اما به تدريج كه از يك سو تعداد مذاهب فزونى گرفت و از سوى ديگر حجم مطالب و عقايد مذاهب بيشتر شد، كتابهاى علم مذاهب اسلامى نيز گسترده تر و حجيم تر گرديد. نقل شده است كه در عهد مهدى عباسى در قرن دوم هجرى كتابى در مورد فرق اسلامى نوشته شد. اگر اين گزارش درست باشد، همين سده را بايد آغاز علم مذاهب دانست .(3) آنچه مسلم است در قرن سوم كتابهايى در زمينه فرق اسلامى نوشته شده است . از اين ميان مى توان به كتاب فرق الشيعه تاءليف حسن بن موسى نوبختى و كتاب المقالات و الفرق تاءليف سعد بن عبدالله اشعرى قمى ، كه هر دو مؤ لف از متكلمان اماميه در قرن سوم به شمار مى روند، اشاره كرد. كتاب مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين تاءليف ابوالحسن اشعرى (م .330 ق .) مؤ سس مذهب اشعرى كه يكى از مهمترين و قديمى ترين كتابهاى فرق و مذاهب است در اواخر قرن سوم يا اوايل قرن چهارم نگاشته شده است . به طور كلى ، كتابهايى كه در مورد ملل و نحل نوشته شده اند به سه قسم تقسيم مى شوند:
    الف ) كتابهايى كه درصدد معرفى همه مذاهب و فرق موجود اعم از مذاهب اسلامى يا غير اسلامى هستند. از اين دست مى توان به كتابهاى الملل و النحل شهرستانى (م . 479 ق .) و الفصل فى الملل و الاهواء و النحل تاءليف ابن حزم (م . 456 ق .) اشاره كرد.
    ب ) كتابهايى كه درباره مذاهب اسلامى نوشته شده اند. مقالات الاسلاميين اشعرى و الفرق بين الفرق بغدادى (م . 429 ق .) از اين دست مى باشند. بيشتر كتابهاى ملل و نحل در اين دسته مى گنجد.
    ج ) كتابهايى كه به معرفى يكى از مذاهب اسلامى و شاخه هاى فرعى آن پرداخته اند. فرق الشيعه نوبختى و المقالات والفرق اشعرى قمى نمونه هايى از اين نوع مى باشند كه اختصاص به فرقه هاى شيعى دارد.
    علل پيدايش فرقه هاى اسلامى
    مساءله علل پيدايش مذاهب از مباحث مهم علم مذاهب و فرق است . در بحث از هر فرقه ابتدا چگونگى پيدايش آن مطرح مى شود. دقت در اين مباحث مى تواند در يافتن علل كلى پيدايش فرق اسلامى مفيد باشد. اگر اختلاف بر سر معارف اعتقادى دين وجود نمى داشت ، فرق و مذاهب اعتقادى نيز پديد نمى آمدند. بنابراين بحث بر سر علل پيدايش مذاهب به بحث در باب علل پيدايش اين اختلافات باز مى گردد.
    در زمان حيات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) اختلافات اعتقادى در ميان امت اسلامى پديد نيامد؛ اما پس از رحلت ايشان ، بلكه از همان روز، اختلاف بر سر خلافت و امامت ، امت اسلام را به دو شاخه شيعه و سنى تقسيم كرد. بنابراين خلاء حجيت و رهبر اعتقادى مورد قبول همه مسلمين ، نخستين دليل اختلافها و پيدايش مذاهب اسلامى است .
    اصولا محدوديت قواى ادراكى انسان و عدم توانايى او براى حق قطعى همه مسائل اعتقادى از جمله مهمترين علل اختلاف انسانهاست . در مواردى كه مساءله به روشنى قابل حل نيست هر كس به حدس و گمانى مى رسد كه ممكن است با حدس و گمان ديگران متفاوت باشد. در نتيجه اختلاف نظرها آشكار مى شود، و اين اختلافها وقتى در مسائل اساسى و مورد علاقه مردم باشد گاه به پيدايش فرقه هاى مختلف مى انجامد. همين مساءله دليل ارسال پيامبران و دستگيرى خداوند از طريق انبيا و اولياست . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) كه براى تعليم مردم و بيان حقايق و احكام الهى مبعوث شده بود، در مدت كوتاه رسالتش فرصت بيان همه مطالب را براى مردم نيافت . از اين رو، لازم بود از سوى خداوند جانشينانى همچون او كه معصوم باشند، كار او را به عنوان امامت مسلمين و تبيين معارف قرآن و سنت نبوى ادامه دهند اما اكثر مسلمانها پس از پيامبر به راه ديگرى رفتند و نه تنها از اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) استفاده نشد، بلكه كسانى كه به حكومت رسيدند دستور منع كتابت احاديث پيامبر (صلى الله عليه و آله ) استفاده نشد، بلكه كسانى كه به حكومت رسيدند دستور منع كتابت احاديث پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را صادر كردند و اين منع تا صد سال بعد، يعنى تا زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز، ادامه يافت . اين مساءله باعث شد كه مردم از مفسران وحى يعنى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيت عليه السلام او محروم شوند، در نتيجه هر كس طبق ذوق و سليقه خود تفسيرى از قرآن و اسلام ارائه مى كرد كه در نهايت به پيدايش مذاهب مختلف اعتقادى منجر شد. بنابراين نخستين عامل اختلاف ، ناتوانى انسانها از درك همه حقايق ، و عدم بهره گيرى از سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيت عليه السلام او بود.
    دومين عامل اختلاف تعصبات قبيله اى است . تعصب به طور كلى يكى از ريشه هاى اختلاف است ، اما نوع خاصى از تعصب كه تعصب قبيله اى است در ميان اعراب به شدت رايج بود و همين مساءله قبل از اسلام نيز همواره باعث جنگ و خونريزى مى گشت ، گفته اند كه وقتى مسيلمه كذاب ادعاى پيامبرى كرد برخى از پيروانش گفتند: ما مى دانيم كه او دروغگوست و پيامبر اسلام راستگوست ، اما دروغگويى كه از ربعيين است در نزد ما از راستگويى كه از قبيله مضر است محبوبتر است . گفته مى شود كه اكثر خوارج از همين قبيله ربعيين بوده اند.(4) درباره مساءله خلافت و امامت كه مهمترين اختلاف مذهبى در اسلام است ، نقش تعصب قبيله اى آشكار است ، چرا كه پس از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مردم به جاى اينكه در مراسم خاكسپارى پيامبر شركت كنند و توصيه هاى او را درباره جانشينى خود به كار بندند، هر گروهى مدعى شد كه حق خلافت از آن اوست . نكته جالب اينجاست كه بنا بر شواهد تاريخى ، هيچ يك از انصار و مهاجرين در تعيين جانشين پيامبر از قرآن و سنت رسول خدا يا از مصلحت امت سخن نگفت بلكه سخن در اين بود كه جانشينى پيامبر حق گروه انصار است يا مهاجرين ؛ و چون در ميان انصار دو قبيله اوس و خزرج وجود داشت و اين دو با هم رقابت داشتند، به دليل همين اختلاف ، قبيله قريش يعنى مهاجرين ، غالب شدند.
    سومين عامل اختلاف ، پيروى از اهوا و گرايش به منافع مادى و لجاجت مى باشد. قرآن كريم در آيات متعدد علت راه نيافتن انسانها به حقيقت را رزايل اخلاقى مانند هواى نفس ، قساوت قلب ، كبر و استكبار، بخل و برترى جويى و نيز ارتكاب معاصى همچون ظلم و فسق مى داند.(5) براى مثال ، هنگامى كه امام على عليه السلام به تمام شبهات خوارج پاسخ گفت و حجت را بر آنان تمام كرد، با وجود اينكه اكثر آنان توبه كردند و از جنگ با حضرت منصرف شدند، اما باز برخى از آنان در نهروان با امام جنگيدند و تاريخ گواهى مى دهد كه پيروى از هواى نفسانى و روحيه لجاجت و تعصب در اين ماجرا سخت مؤ ثر بود.
    چهارمين عامل ، فتوحات مسلمانان و گسترش حوزه جغرافيايى اسلام بود كه باعث گرديد پيروان اديان و عقايد ديگر به تدريج وارد حوزه حكومت اسلامى شوند. دسته اى از اين افراد كه مسلمان شده بودند، به طرح مسائل و مشكلات خود براى مسلمانها مى پرداختند، و آنها كه بر دين خود باقى مانده بودند در اين مسائل با مسلمانان مجادله مى كردند. ترجمه فلسفه يونان در اواخر حكومت بنى اميه و اوايل حكومت عباسيان به اين فرايند شدت بخشيد و زمينه بروز شبهات و پرسشها را قوت بخشيد. اين سوالها و شبهات پاسخ مى طلبيد و پاسخ متفكران مسلمان گاه يكسان نبود كه اين امر باعث اختلاف در ميان مسلمانان مى شد.
    البته عوامل ديگرى نيز براى بروز اختلافات و افتراق امت اسلامى ذكر شده است كه به دليل رعايت اختصار از نقل آن خوددارى مى كنيم .(6)
    نخستين اختلاف : شيعه و اهل سنت
    در عصر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به دليل دسترسى به وحى و حضور آن حضرت ، اختلاف اعتقادى چندانى در ميان مردم نبود و اگر احيانا اختلافى پيش مى آمد، با مراجعه به آن حضرت برطرف مى شد. با رحلت ايشان و منقطع شدن وحى ، اختلاف نظرها و به دنبال آن منازعات اعتقادى آشكار شد. برخى از اين اختلافها مانند اينكه آيا پيامبر رحلت فرموده يا همچون حضرت عيسى عليه السلام به آسمان رفته است و اختلاف بر سر مكان دفن پيامبر، به زودى رفع شد و همه پذيرفتند كه ايشان از دنيا رفته و بايد در مدينه دفن شود. اما پاره اى اختلافات عميقتر از اين بود كه به سادگى حل شود و از اين رو باعث پيدايش مذاهب گوناگون گرديد و امت اسلامى را به فرقه هاى متعددى تقسيم كرد: نخستين اختلاف اعتقادى مهم ، بلكه مهمترين و بزرگترين نزاع دينى در تاريخ اسلام ، اختلاف بر سر امانت و خلافت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود.(7)
    پس از رحلت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله )، در حالى كه على بن ابى طالب عليه السلام به دستور پيامبر مشغول مراسم تدفين او بود، عده اى از مهاجرين و انصار در محلى به نام ((سقيفه بنى ساعده ))جمع شدند و به نزاع درباره شخص خليفه و امير پرداختند. انصار پيشنهاد كردند كه از آنها يك امير و از مهاجرين امير ديگر برگزيده شود. اما ابوبكر با نقل حديث ((الائمه من قريش ))امامت را در قبيله قريش منحصر كرد و پس از آن عمر بى درنگ با ابوبكر بيعت كرد و ديگران نيز تبعيت كردند. اما گروه ديگرى از مسلمين كه در راءس آنها على بن ابى طالب عليه السلام و اصحاب خاص پيامبر همچون سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار، ابن مسعود و سهل بن حنيف با استناد به آيات قرآن و احاديث پيامبر، بر آن بودند كه امام و خليفه پيامبر با نص از سوى خداوند تعيين شده است و رسول خدا نيز بارها او را معرفى كرده است . از همين جا بود كه امت اسلامى به دو فرقه اهل سنت و شيعه تقسيم شدند. اهل سنت بر آن بودند كه پيامبر براى خود جانشينى معين نكرده است و اصولا تعيين امام و خليفه مساءله اى انتخابى است كه بايد توسط مردم يا شوراى حل و عقد مشخص شود. در مقابل ، شيعه معتقد بودند كه امامت و پيشوايى مسلمانان در همه ابعاد دينى و دنيوى يك منصب الهى است كه توسط خداوند معين مى گردد. اين منازعه كه در سال يازدهم هجرى پديد آمد، باعث پيدايش و ظهور دو فرقه مهم اهل سنت و شيعه گرديد كه اكثر مذاهب اسلامى را مى توان زير مجموعه اين دو فرقه قرار داد. در بخش سوم و چهارم كتاب اين دو مذهب همراه با مذاهب فرعى آنها مورد بحث قرار خواهد گرفت .
    دومين اختلاف : خوارج ، مرجئه و معتزله
    در اثناى جنگ صفين كه ميان امام على عليه السلام و معاويه در سالهاى 36 و 37 ق . درگرفت ، اختلافى در سپاه امام على عليه السلام رخ داد كه مبداء پيدايش فرقه اى به نام خوارج گرديد.
    هر چند در آغاز به نظر مى رسيد كه خوارج صرفا فرقه اى سياسى - نظامى هستند، اما در ادامه به يك فرقه اعتقادى - مذهبى تبديل شدند. دليل اين تحول اين بود كه آنها سعى كردند تا كار خويش را توجيه دينى كنند. ماجرا از اين قرار بود كه سپاه معاويه پس از آنكه در آستانه شكست قرار گرفت ، به پيشنهاد عمروعاص قرآنها را بالاى نيزه ها برد و خواست تا قرآن را به حكميت بپذيرد. امام ابتدا اين پيشنهاد را حيله و نيرنگ دانست و آن را نپذيرفت ، اما با اصرار گروه زيادى از سپاه خويش و تهديد آنها به خروج بر امام ، به پذيرش حكميت تن در داد و عبدالله بن عباس را به نمايندگى خود براى حكميت معرفى كرد. اما همان گروه از سپاه امام نمايندگى ابن عباس را نپذيرفتند و ابوموسى اشعرى را معرفى كردند كه باز امام مجبور به پذيرش ‍ سخن آنها شد و مقرر گرديد نمايندگان دو طرف قرآن را بررسى كرده و نظر خود را درباره جنگ دو طرف بيان كنند و تا آن زمان آتش بس برقرار باشد. اين مطالب در يك قرارداد تحرير شد و در ماه صفر سال 37 به امضاء طرفين رسيد.
    پس از امضاى قرارداد همان گروه از سپاه امام كه او را وادار به پذيرش ‍ حكميت و داورى ابوموسى اشعرى و قرارداد آتش بس كرده بودند، از امام خواستند تا قرارداد مذكور را نقض و به سپاه معاويه حمله كند. دليل آنها اين آيه قرآن بود كه ((ان الحكم الا لله ؛ حكم و داورى تنها از آن خداست ))(انعام : 57).
    آنان از اين آيه چنين برداشت مى كردند كه نبايد به حكميت انسانها گردن نهاد. امام در پاسخ به آنها فرمود: پذيرش حكميت افراد به شرط آنكه حكمشان بر طبق قرآن باشد، حكميت قرآن است . وانگهى شكستن عهد و پيمان به تصريح قرآن جايز نيست ، پيمانى كه با اصرار خود شما بسته شده است .
    عده اى از آنان سخنان امام را نپذيرفتند و گفتند: ما در پذيرش حكميت و اجبار بر تو گناه كرديم اما هم اينك توبه مى كنيم و تو نيز بايد اقرار به گناه كنى و توبه نمايى ، اينان سپس از لشكر امام جدا شدند و همراه ساير سپاه وارد كوفه نشدند و به حروراء در نزديكى كوفه رفتند و آماده جنگ با امام شدند. سپس براى توجيه كار خود يعنى وجوب خروج بر امام بر حق گفتند: حكميت انسانها گناه است و كسى كه گناهى انجام دهد و توبه نكند، كافر خواهد شد و چون امر به معروف در همه مراحل حتى با جنگ مسلحانه ، بر همه مسلمانها واجب است ، پس جنگ با امام و سپاه او كه به رغم آنها مرتكب گناه شده اند واجب است .


    ---------- Post Merged at 12:03 AM ---------- Previous Post was at 12:03 AM ----------

    مهمترين اعتقاد خوارج اين است كه مرتكب كبيره كافر است . اين اعتقاد هر چند در گام نخست براى توجيه خروج بر امام مسلمين به صورت ساده و ابتدايى ابراز شد، اما به تدريج ديگر خوارج با استدلال به آيات و احاديث رنگ كاملا كلامى و مذهبى بدان دادند و همين كار باعث شد تا خوارج به عنوان يك فرقه مذهبى درآيند.
    همان گونه كه ديديم چندين اختلاف در پديد آمدن خوارج نقش داشت . اختلاف در مصلحت بودن پذيرش حكميت يا مصلحت نبودن آن ، اختلاف در تعيين فرد برگزيده شده براى حكميت ، اختلاف در عمل به عهد و پيمان يا نقض آن ، اختلاف در گناه بودن پذيرش حكميت افراد يا جايز بودن آن ، اختلاف در اينكه مرتكب كبيره كافر است يا خير، از جمله اين اختلافها بود. اما از اين ميان ، تنها اختلاف اخير يك اختلاف كاملا اعتقادى و كلامى بود و از اين رو مشخصه اصلى خوارج به خصوص در زمانهاى بعد به شمار آمد. در واكنش به اين نظريه خوارج ، گروهى اساسا نقش عمل صالح يا گناه را در ايمان منكر شدند و ايمان فردى همچون پيامبر خدا را با ايمان شخصى گناهكار يكسان دانستند؛ اين گروه مرجئه نام گرفتند. واژه مرجئه از ريشه ارجاء به معناى تاءخير گرفته شده است . اين گروه را از آن رو مرجئه خوانده اند كه عمل را از ايمان مؤ خر مى دانند.
    جالب است بدانيم كه فرقه معتزله نيز در واكنش به اختلاف خوارج و مرجئه پيرامون مساءله ايمان و كفر مرتكب كبيره ، شكل گرفت ؛ معتزليان در اين مساءله راهى ميانه را برگزيدند. اين مساءله در آغاز مبحث معتزله بيان خواهد شد.(8)
    اختلاف سوم : جبريه و قدريه
    پس از اختلاف بر سر امامت و مساءله ايمان و كفر، اختلاف پيرامون جبر و اختيار انسان پديد آمد و اين ماجرا به پديد آمدن دو فرقه جبريه ، يعنى پيروان اعتقاد به جبر و مختار نبودن انسان ، و قدريه ، يعنى پيروان تفويض و اختيار مطلق انسان ، انجاميد.
    البته اين مساءله از زمانهاى قديم در ميان فيلسوفان و متفكران مطرح بوده است . در ميان پيروان اديان نيز از ارتباط قضا و قدر الهى با افعال انسان مورد بحث بوده است .
    قرآن كريم از مشركان مكه نقل مى كند كه آنها به منظور توجيه شرك خويش ‍ از نظريه جبر سود مى جستند و مى گفتند: اگر خدا مى خواست ، ما و پدرانمان مشرك نمى شديم : سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا اباؤ نا...(انعام : 1489).
    به اين ترتيب ، مشركان مشيت الهى را موجب جبر آدمى مى دانستند. در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در ميان مسلمانها بحث جبر و اختيار و اختلاف بر سر آنها مطرح نشده بود اما گزارشهاى تاريخى نشان مى دهد كه در زمان عمر و عثمان و على عليه السلام اعتقاد به جبر و يا دست كم پرسش پيرامون جبر و اختيار به طور جدى مطرح بوده است .(9)
    نخستين كسانى كه اعتقاد به آزادى مطلق انسان و نفى قضا و قدر الهى را مطرح كرده اند معبد جهنى (م .80 ق .)، غيلان دمشقى (م .1045 ق .) بوده اند و در مقابل ، جهم بن صفوان (م .128 ق .) و استادش جعد بن درهم (م .124 ق .) افرادى بودند كه نخستين بار به جبر مطلق معتقد شدند.
    گفته شده است دو فرقه جبريه و قدريه از فرقه هاى فرعى مرجئه بوده اند. بنابراين ديدگاه ، مرجئه خود به چند گروه تقسيم مى شوند. نخست كسانى كه تنها به بحث پيرامون ايمان و كفر مى پردازند؛ اينان مرجئه خالص ‍ هستند. دوم كسانى كه در زمينه جبر و اختيار به نظريه جبر معتقدند و مرجئه جبريه ناميده مى شوند. سوم افرادى كه به اختيار مطلق انسان قائل اند و مرجئه قدريه نام دارند.(10) به دليل همين تنوع و تكثر در ديدگاه مرجئه ، بعضى معتقدند كه اساسا مرجئه را نبايد يك فرقه مستقل به شمار آورد بلكه مرجئه بيشتر اشاره به يك گرايش فكرى بوده است كه در بين فرقه هاى مختلف طرفدارانى داشته است .
    جهميه يعنى پيروان جهم بن صفوان ، كه جبريه هستند جزء مرجئه جبريه غيلانيه ، پيروان غيلان دمشقى قدرى ، جزء مرجئه قدريه محسوب مى شوند. البته قدريه و جبريه به زودى نابود گشتند و عقايد آنها در فرقه هاى مهم ديگر همچون معتزله و اصحاب حديث و اشاعره پى گيرى شد، تا آنجا كه واصل بن عطا، در عقيده قدر، ادامه دهنده راه قدريه و معبد جهنى و غيلان دمشقى دانسته مى شود(11) و اصحاب حديث و اشاعره از حاميان قضا و قدر حتمى خدا به شمار مى روند، گرچه اشاعره با طرح نظريه كسب سعى كردند براى اختيار انسان نيز نقشى قائل شوند. در بخش ‍ اول با قدريه و جهميه آشنا خواهيم شد و آراى پيروان آزادى مطلق و جبر مطلق بررسى خواهد شد.
    چكيده
    1- در هر دين و آيين پس از رحلت بنيان گذار آن دين ، اختلافاتى در ميان پيروان دين رخ مى دهد و اين اختلافها گاه به قدرى عميق است كه سبب پيدايش مذاهب مختلف مى گردد. موضوع اين اختلافات متعدد است ولى مهمترين آنها اختلافات عقيدتى است كه محل بحث ماست .
    2- علم فرق و مذاهب اسلامى علمى است كه به شيوه توصيفى و تاريخى درباره مذاهب اسلامى بحث مى كند و به معرفى آنها مى پردازد.
    3- علم كلام اسلامى از هر سه لحاظ روش ، غايت و موضوع با علم فرق و مذاهب اسلامى تفاوت دارد. روش كلام ، عقلى - نقلى است ولى روش ‍ علم مذاهب صرفا نقلى و تاريخى است . غايت علم كلام استنباط عقايد و دفاع از آنهاست ولى غايت علم مذاهب معرفى مكاتب اعتقادى است . موضوع علم كلام ، اعتقادات دينى و موضوع علم مذاهب ، فرقه هاى اعتقادى است .
    4- كتابهاى نوشته شده در مورد ملل و نحل سه دسته اند: الف ) كتابهايى مثل ملل و نحل شهرستانى و الفصل ابن حزم كه همه فرق ، اعم از اسلامى و يا غير اسلامى ، را معرفى مى كنند؛ ب ) كتابهايى مثل مقالات الاسلاميين اشعرى و الفرق بغدادى كه درباره همه مذاهب اسلامى است ؛ ج ) كتابهايى مثل فرق الشيعه نوبختى و المقالات اشعرى كه مختص يكى از مذاهب اسلامى است .
    5- پيدايش مذاهب مختلف در اثر پيدايش اختلافات ميان مسلمانان بوده است كه علل اين اختلافات عبارت اند از: الف ) خلاء رهبرى مورد قبول همه مسلمين پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله )؛ ب ) تعصبات قبيله اى ؛ ج ) پيروى از هواى نفس گرايش به منافع مادى و لجاجت ؛ د) فتوحات مسلمين و گسترش حوزه جغرافيايى اسلام و ورود اديان و عقايد ديگر
    6- اولين اختلاف اعتقادى مهم ، اختلاف بر سر امامت و خلافت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود كه سب پيدايش دو فرقه اهل تسنن و شيعه شد.
    7- دومين اختلاف در سپاه امام على عليه السلام در سالهاى 36 و 37 ه‍ رخ داد كه مبداء پيدايش فرقه خوارج شد. فرقه هاى مرجئه و معتزله نيز در واكنش به آراى خوارج شكل گرفتند.
    8- اختلاف سوم در مورد مساءله جبر و اختيار انسان بود كه به پديد آمدن فرقه جبريه و قدريه انجاميد.
    پرسش :
    1 - ضمن تعريف علم فرق و مذاهب اسلامى و بيان ويژگى هاى آن ، تفاوت آن را با علم كلام اسلام توضيح دهيد.
    2 - كتابهاى مربوط به علم مذاهب اسلام چند قسم اند؟ از هر قسم چند مورد مثال بزنيد.
    3 - علت پيدايش مذاهب و فرق مختلف اسلام چيست ؟ آيا عوامل ديگرى هم به نظر شما دخالت داشته است ؟
    4 - اختلاف پيرامون هر يك از مسائلى مانند امامت - ايمان و كفر - جبر و اختيار سبب پيدايش چه فرقه هايى شده است .
    بخش اول : نخسين فرقه ها
    همان گونه كه ديديم بر اثر سه اختلاف مهم و اساسى ، امت اسلام به فرقه هاى شيعه و سنى از يك سو، خوارج و مرجئه و معتزله از سوى ديگر و نيز جبريه و قدريه تقسيم شد. از آنجا كه فرقه هاى شيعه و اهل سنت جداگانه بحث خواهد شد و معتزله از فرقه هاى اهل سنت به شمار مى آيد، در اينجا تنها به فرقه هاى خوارج ، مرجئه ، قدريه و جبريه خواهيم پرداخت .
    2 - خوراج
    خوارج جمع خارجى به معناى خروج كننده و شورشى است . خارجى به دو معناى عام و خاص به كار مى رود. معناى عام آن بر كسى اطلاق مى شود كه عليه امام بر حق و مورد قبول مسلمانها شورش كند.(12) امام خوارج در معناى خاصر به كسانى گفته مى شود كه در جنگ صفين در اعتراض به حكميت ، در مقابل امام على عليه السلام شورش كردند و با او جنگيدند و سپس كار خود را باآرايى مانند كافر بودن گناهكار و وجوب جنگ با كافر، توجيه كردند. وجوه ديگرى نيز براى وجه اطلاق ((خوارج ))بر گروه مذكور ذكر شده است .(13) به اين گروه مارقين نيز گفته مى شود كه اين واژه به معناى خوارج است . ظاهرا دليل اين نامگذارى حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) است كه در آن ، حضرت در مورد شخصى كه به نحوه تقسيم غنايم توسط پيامبر اعتراض كرده بود و كار پيامبر را غير عادلانه دانسته بود، فرمود: از نژاد اين مرد گروهى پديد مى آيد كه يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية ؛از دين خارج مى شوند همان گونه كه تير از كمان خارج مى گردد.(14)
    ((خوارج ))و ((مارقين ))القابى هستند كه مخالفان به آنها داده اند. خوارج خود را ((شراة ))كه جمع شارى به معناى فروشنده است مى خواندند و معتقد بودند كه جان خويش را براى خدا و آخرت مى فروشند و در اين مورد به آيات و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (بقره :207) و ان الله اشترى من المؤ منين اءنفسهم و اءموالهم باءن لهم الجنة (توبه : 111) استدلال مى كردند. از ميان اين القاب خوارج تنها لقب ((مارقين ))را نمى پذيرند زيرا آنها خود را خارج از دين نمى دانند بلكه مخالفان خود را چنين مى پندارند.(15)
    تاريخ پيدايش خوارج پيشتر ذكر گرديد. در اينجا ابتدا به عقايد مشترك خوارج و سپس به شاخه هاى فرعى آن مى پردازيم .
    عقايد مشترك خوارج
    عقايد خوارج را مى توان به دو دسته كلى تقسيم كرد:
    الف ) مسائلى كه به ايمان و كفر مربوط مى شوند. همه خوارج مرتكب كبيره را كافر مى دانستند. اين مساءله اعتقادى داراى لوازم بسيار مهم كلامى است كه معمولا در زمانهاى بعدى تبيين و تفسير شده اند. اين لوازم عبارت اند از:
    1 - عمل جزء ايمان و داخل در ايمان است .
    2 - ميان كفر و ايمان منزلتى قرار ندارد. بنابراين هر انسانى يا مؤ من است يا كافر.
    3 - ايمان داراى درجات گوناگون است و درجات ايمان به چگونگى اعمال بستگى دارد. مثلا ايمان شخصى كه همه واجبات و همه مكروهات را ترك مى كند بالاتر از ايمان فردى است كه تنها به واجبات عمل مى كند.
    4 - چون عمل جزء ايمان است ، پس هر عملى كه با ايمان منافات داشته باشد، سبب خروج از دايره ايمان مى شود. از نظر خوارج ، گناه كبيره عملى است كه با ايمان منافات دارد و موجب كفر است .
    5 - مرتكب كبيره چون كافر است ، عذاب اخروى اش ابدى است و در آتش ‍ خالد و جاودان است .
    ب ) مسائلى كه مستقيما به ايمان و كفر مربوط نمى شوند. مهمترين اين آرا عبارت اند از:
    1 - امر به معروف و نهى از منكر در همه درجات واجب است ، حتى اگر به قتال بيانجامد؛ آنها براى قتل و پيكار با كسانى كه آنها را كافر مى شمارند هيچ گونه قيد و شرطى نمى شناختند.
    2 - خروج و جنگ با حاكم جائر واجب است .
    3 - تحكيم و پذيرش داورى غير خدا حرام است .
    4 - در صورتى كه وجود امام ضرورى باشد، او با انتخاب آزادانه همه مسلمين تعيين مى شود و امامتش تا زمانى كه بر طبق عدل و شروع عمل مى كند و دچار خطا نشود ادامه خواهد داشت .
    5 - امامت و خلافت از غير قريش نيز رواست .
    6 - آنها امام على (عليه السلام )، عثمان ، طلحه ، زبير، عايشه و همه خلفاى بنى اميه و بنى عباس را كافر مى دانند و تبرى از آنها را واجب مى شمارند.
    فرقه هاى خوراج
    خوارج به ده ها فرقه منشعب شده اند و درباره تعيين فرقه هاى اصلى آنها اختلاف نظر وجود دارد.(16) در اينجا پنج فرقه كه به نظر مى رسد از ديگران مهمتر بوده و بقيه فرقه ها از آنها انشعاب يافته اند مطرح مى شوند.
    1 - محكمة الاءولى : اينان همان گروهى هستند كه در جنگ صفين در مقابل امام على عليه السلام قرار گرفتند و چون حكميت را انكار كردند و شعارشان ((لاحكم الا لله ))بود به آنها ((محكمه ))گويند و چون نخستين گروهى بودند كه چنين اعتقادى داشتند، ((محكمة الاءولى ))ناميده مى شوند. به اين گروه از آن رو كه در حروراء، يكى از قراى كوفه ، اجتماع كردند، ((حروريه ))نيز مى گويند.
    البته اين گروه را نمى توان فرقه اى در عرض ديگر فرق قرار داد بلكه آنان در واقع خوارج اوليه و اصلى هستند كه بقيه فرق خوارج از آنها پديد آمدند.
    محكمه ، تحكيم انسانها را گناه و هرگونه گناه را باعث كفر مى دانند. آنان وجود امام و حاكم را واجب نمى دانند و معتقدند كه آزاد بودن و قريشى بودن از شرايط امام نيست . نخستين كسى كه از سوى اين گروه به امامت و رهبرى برگزيده شد، عبدالله بن وهب الراسبى بود. محكمه پس از انتخاب عبدالله از حروراء به نهروان رفتند و در اين مسير به قتل و غارت مسلمانها پرداختند. امام على عليه السلام در حروراء و نيز نهروان با آنها احتجاج كرد و شبهاتشان را پاسخ داد. پس از سخنان صريح امام در نهروان هشت هزار تن توبه كردند و بقيه كه چهار هزار تن بودند به رهبرى عبدالله بن وهب ، آماده جنگ با امام شدند. سپاه امام همه اين افراد را به هلاكت رساندند و تنها نه تن از آنها باقى ماندند كه به نواحى مختلفى چون يمن و عمان متوارى شدند و در آن نواحى به ترويج آرا و عقايد خود پرداختند. در زمان معاويه و ديگر حاكمان بنى اميه گروههايى با تفكرات محكمه نخستين بر حاكمان بنى اميه خروج كردند. اين قيامها ادامه داشت تا اينكه نخستين انشعاب در ميان خوارج رخ داد و ((ازارقه ))پديد آمدند.(17)
    2 - ازارقه : اين گروه پيروان ابوراشد نافع بن الازرق (م 65 هجرى ) هستند. نافع نخستين كسى بود كه با ابداع برخى آراى خاص باعث تفرقه و انشعاب در ميان خوارج گرديد.(18) ازراقه بيش از ديگران در تبديل شدن خوراج به يك گروه مذهبى و كلامى و نه صرفا سياسى ، نقش داشتند.(19) در عين حال ، ازارقه از لحاظ سياسى و نظامى و نيز تعداد پيروان و سپاهيان از ديگر فرقه هاى خوارج قويتر و پرنفوذتر بودند. نافع در زمانى كه عبدالله بن زبير قيام كرده بود و بر مناطقى از جمله بخشهايى از ايران تسلط يافته بود، از بصره به سمت اهواز حركت كرد و اهواز، فارس ، كرمان و نواحى اطراف را به تصرف در آورد. آنها به رهبرى نافع مدتها با سپاهيان ابن زبير و امويين جنگيدند تا اينكه ابن زبير، يكى از فرماندهان خود را به نام مهلب بن ابى صفره با بيست هزار تن ، از بصره به جنگ آنها فرستاد. مهلب نوزده سال با ازارقه جنگيد كه مدتى از سوى ابن زبير و مدتى نيز از سوى حجاج و در زمان حكومت عبد الملك بن مروان بود. او در يكى از جنگها نافع را كشت و سپس با ايجاد اختلاف در سپاه ازارقه ، آنان را به كلى نابود كرد.(20)
    در اين گروه به تدريج عقايدى پيدا شد كه گاه به سختى و جانب افراط مى گراييد.
    عمده ترين معتقدات اين گروه عبارت است از:
    1- ازراقه مخالفان خود را مشرك و كافر مى دانستند در حالى كه خوارج اوليه آنان را تنها كافر مى پنداشتند.
    2- قاعدين خوارج ، يعنى آن دسته از خوارج كه همراه ازراقه جنگ نمى كردند كافر و مشرك هستند.
    3- اطفال مشركان (مخالفان ازراقه ) نيز مشركند.
    4- كشتن مشركان يعنى مخالفان ازراقه و زنان و اطفال آنها مباح است .
    5- همه مشركان از جمله اطفال تا ابد در آتش جهنم خواهند ماند.
    6- انجام هر گناهى ، اعم از گناه كبيره يا صغيره باعث كفر و شرك مى شود.
    7- خداوند مى تواند كسى را به پيامبرى برگزيده كه قبل از نبوت كافر بوده و يا پس از نبوت كافر خواهد شد.
    8- تقيه در گفتار و كردار جايز نيست .(21)
    3 - نجدات يا نجديه : اين فرقه پيروان نجدة بن عامر حنفى (م 69 هجرى ) به شمار مى روند. در ابتدا نجدة ابن عامر با سپاه خويش در يمامه قصد پيوستن به سپاه خوارج بصره به رهبرى نافع بن ازرق را داشت . در اين ميان ، نافع آراى خاص خود را ابراز كرد و قاعدين خوارج را مانند ديگر مسلمانها كافر و مشرك دانست و قتل آنها و زنان و فرزندانشان را مباح شمرد. پس از واقعه ، گروهى از ياران نافع از او جدا شدند و به سمت يمامه حركت كردند. ابن عامر به استقبال آنها شتافت و از آراى جديد نافع آگاه شد و با او مخالفت ورزيد. سپس گروه انشعابى ازارقه به همراه خوارج يمامه با نجدة بن عامر بيعت كردند و بدين ترتيب نجدات متولد گشتند. اين گروه به ((عاذريه ))نيز معروف اند، زيرا ويژگى اعتقادى آنها اين است كه جاهل به فروع دين را معذور مى دانند. اين گروه در مجموع عقايد معتدلى داشته اند و از افراط گرى خوارج تا حدودى خود را كنار داشته اند. آراى اين فرقه :
    1 - اگر كسى گناه كوچكى انجام داد و بر آن اصرار ورزيد و آن را تكرار كرد مشرك است ولى اگر كسى مرتكب گناهان بزرگى چون زنا، سرقت و شرب خمر گرديد و بر آن اصرار نكرد مسلمان است . بنابراين تنها گناهانى كه شخص بر آنها اصرار ورزيد موجب كفر و شكر است .
    2 - مردم و جامعه نيازى به رهبرى و امام ندارد و فقط لازم است انصاف را رعايت كنند و اگر اين كار به وجود امام توقف پيدا كرد، تعيين امام لازم است .
    3 - تقيه در گفتار و كردار جايز است .
    4 - قتل اطفال مخالفان جايز نيست
    5 - قاعدين خوارج معذورند.
    نجدات به زودى به خاطر اختلافات درونى دچار انشعاباتى شدند و رهبر يكى از همين گروههاى انشعابى ، نجدة بن عامر را از پاى در آورد.(22 )
    4 - صفريه : به پيروان زياد بن الاصفر گفته مى شود. اشعرى معتقد است كه فرقه هاى اصلى خوارج چهار فرقه ازارقه ، اباضيه ، نجديه و صفريه هستند و بقيه فرقه ها از صفريه منشعب شده اند. اين گروه كشتن اطفال و زنان مخالفان خود را جايز نمى دانند. درباره كافر و مشرك بودن گناهكار سه نظريه در ميان اين گروه پديد آمد و باعث پيدايش سه فرقه فرعى گرديد. برخى از آنها، مانند ازارقه ، انجام هر گناهى را باعث كفر و شرك مى دانند. برخى ديگر معتقدند اگر كسى مرتكب گناهى چون زنا و سرقت شود كه حد شرعى دارد آن شخص زانى يا سارق ناميده مى شود نه كافر؛ كافر تنها به كسى گفته مى شود كه گناهى چون ترك نماز را كه حد شرعى ندارد انجام دهد. پاره اى ديگر كسى را كه به واسطه گناهش از طرف حاكم شرع محكوم به حد شرعى شده باشد كافر مى دانند.(23)
    5 -اباضيه : مؤ سس اين فرقه عبدالله بن اباض (م . 86 ه‍ق )است . برخى برآن اند كه عبدالله رهبر سياسى اين گروه بوده است و رهبرى علمى و دينى بر عهده جابر بن زيدالعمانى مى باشد. عبدالله نخست با نافع بن ازرق (مؤ سس فراقه ازارقه ) همراهى مى كرد اما پس از مطلع شدن از آراى افراطى از او جدا شد. عبدالله در زمان مروان بن محمد خروج كرد و سپاه مروان در محلى به نام تباله با او جنگيد. جابر بن زيد از سران اباضى مذهب و از همين قبيله اند. از اين رو تبليغ جابر در عمان مؤ ثر واقع شد و بسيارى از مردم آن ديار، مذهب اباضى را پذيرفتند. ظاهرا هم زمان با انحلال حكومت بنى اميه در سال 132 هجرى جلندى بن مسعود موفق شد تا حكومت اباضى را در عمان تاءسيس كند. اما به زودى سفاح خليفه عباسى سپاهى به عمان فرستاد و حكومت جلندى را در سال 134 هجرى از ميان برداشت . پس از مدتى اباضيه بار ديگر در عمان حاكميت يافتند و اين وضعيت حدود صد سال ادامه داشت تا اينكه در ميان اباضيه اختلافاتى رخ داد و پس از آن سپاهى از سوى معتضد عباسى به عمان حمله كرد و بار ديگر حكومت اباضيه را برچيد اما عقيده بيشتر مردم همچنان اباضى باقى ماند.(24)
    اباضيه معتدل ترين فرقه خوارج و تنها فرقه باقيمانده از آنان هستند كه امروزه در كشور عمان و مناطقى از شمال آفريقا حضور دارند. خاندان سلطنتى كنونى عمان نيز اباضى مذهب هستند و از همان قبيله اند.
    شهرستانى مهمترين عقايد اباضيه را در خصوص مساءله ايمان و كفر به اين شرح مى نگارد:
    1 - مرتكبين كبيره مؤ من نيستند؛ بلكه كافرند.
    2 - كفر مرتكبين كبيره از نوع كفر نعمت است ، نه كفر ملت و دين .
    3 - مرتكبين كبيره موحدند، نه مشرك زيرا خداى يكتا را قبول دارند.
    4 - مناكحه و موارثه با مرتكبين كبيره جايز است و قتل آنها جايز نيست ، مگر اينكه جنگى در ميان باشد.(25)
    چكيده
    1. خوارج به معناى عام جمع خارجى به معناى شورشى است و معناى خاص به كسانى گفته مى شود كه در جنگ صفين در مقابل امام على عليه السلام شوريدند. به آنها مارقين هم گفته مى شود.
    2 - مهمترين اعتقاد خوارج اين است كه مرتكب كبيره را كافر مى دانستند. اين اعتقاد لوازم كلامى مهمى دارد.
    3 - خوراج فرقه اى متعددى دارند كه مهمترين آنها عبارت اند از:
    الف ) محكمة الاولى : كه همان شورشيان در مقابل امام على عليه السلام هستند. آنها به كافر بودن گناهكار قائل بودند.
    ب ) ازارقه : پيروان نافع بن ارزق است . آنا مخالف خود را مشرك و كافر مى دانستند، و كشتن آنها را مباح مى شمردند و خلود آنان در جهنم معتقد بودند.
    ج ) نجدات يا نجديه : پيروان نجدة بن عامر حنفى هستند. آنها جاهل به فروع دين را معذور مى دانند. به نظر آنها تنها گناهانى كه شخص بر آنها اصرار ورزد موجب كفر و شرك است .
    د) صفريه : به پيروان زياد بن اصفر گفته مى شود. آنها كشتن اطفال و زنان مخالف خود را جايز نمى دانند. درباره كافر و مشرك بودن گناهكار چند نظريه ميان آنها پيدا شده است .
    ه ) اباضيه : مؤ سس اين فرقه عبدالله بن اباض است . آنها معتدل ترين فرقه خوارج و تنها فرقه اى هستند كه امروزه در برخى مناطق باقى مانده اند. آنها مرتكب كبيره را موحد دانسته ، قتل او را روا نمى دانند و معتقدند كه كفر مرتكب كبيره كفر نعمت است نه كفر ملت و دين .
    پرسش :
    1 - خوارج چه كسانى هستند و اعتقادات مهم آنها كدام است ؟
    2 - فرقه هاى مختلف خوارج چه تفاوتها و چه مشتركاتى با يكديگر دارند؟
    3 - تحليل شما از فرقه خوارج چيست و به نظر شما چه عواملى مى تواند سبب پيدايش چنين تفكراتى باشد.
    ویرایش توسط غریب آشنا : 10-16-2013 در ساعت 11:37 PM


  2. #2
    كاربر درجه 2
    غریب آشنا آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    832
    نوشته های وبلاگ
    447
    میزان امتیاز
    20

    پیش فرض پاسخ : آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى مؤلف : رضا برنجكار

    3 - مرجئه
    كمله ((ارجاء))در لغت عرب دو معنا دارد: تاءخير انداختن و اميد دادن .(26) اطلاق اسم مرجئه يا مرجيه بر گروهى خاص به معناى نخست از آن روست كه آنان عمل را از ايمان مؤ خر مى دانستند و معتقد بودند كه عمل از حيث رتبه بعد از ايمان بوده و داخل در حقيقت ايمان نيست . اما اطلاق اين اسم به معناى دوم از آن روست كه معتقد بودند معصيت به ايمان ضرر نمى زند، همان گونه كه با وجود كفر طاعت فايده اى ندارد. بنابراين مرجئه به مؤ منين اميد مى دادند كه اگر گناهانى را انجام دهند ممكن است بخشيده شوند. برخى گفته اند مراد از ارجاء، تاءخير انداختن حكم مرتكب كبيره تا روز قيامت است ، يعنى در دنيا نبايد درباره آنان قضاوت كرد و آنها را اهل بهشت يا جهنم دانست . برخى ديگر ارجاء را به معناى تاءخير انداختن قضاوت درباره حق يا باطل بودن امام على عليه السلام و عثمان و طلحه و زبير، و به طور كلى گروههايى كه بعد از دو خليفه اول با يكديگر درگير شدند، تا روز قيامت مى دانند. همچنين گفته شده ارجاء به معناى مؤ خر دانستن امامت على عليه السلام از خلفاى سه گانه است . بر طبق اين نظر مرجئه و شيعه در مقابل يكديگر قرار مى گيرند.(27)
    درباره آرا و انديشه هاى مرجئه و هويت حقيقى آنان در بين مورخان اختلاف نظر وجود دارد و به نظر مى رسد مرجئه به چندين فرقه و مذهب مختلف اطلاق شده است كه برخى جنبه سياسى و برخى ديگر جنبه كلامى داشته اند. حال به ترتيب تاريخى به اين گروهها مى پردازيم .
    نخستين گروهى كه مرجئه ناميده شدند، در قرن اول هجرى پديد آمدند. پس از وقايعى كه در زمان خلافت عثمان رخ داد و به اختلاف امام على عليه السلام و اكثر مردم با او انجاميد، مسلمانها به دو دسته تقسيم شدند. برخى مردم از عثمان حمايت كردند و اكثر مردم به خانه على عليه السلام شتافتند و او را به خلافت و پيشوايى امت فرا خواندند. پس از كشته شدن عثمان اين اختلاف ادامه يافت و معاويه به بهانه خون خواهى عثمان در مقابل امام على عليه السلام شورش كرد. اين اختلاف حتى پس از شهادت امام نيز ادامه داشت . در چنين اوضاع و احوالى عده اى براى اينكه ميان اين دو گروه وحدت ايجاد كنند پيشنهاد كردند كه قضاوت درباره حق و باطل بودن عثمان و على عليه السلام را به تاءخير اندازند تا خدا در روز قيامت خود حكم كند. ابن عساكر مى گويد: گروهى از مسلمانها كه در اطراف سرزمينهاى اسلامى مشغول نبرد با كفار بودند پس از بازگشت به مدينه ديدند عثمان كشته شده و مردم با يكديگر اختلاف دارند، برخى از عثمان طرفدارى مى كنند و برخى على عليه السلام را بر حق مى دانند. در اين هنگام آنها گفتند ما عليه عثمان و على عليه السلام حكمى صادر نمى كنيم و اين كار را به تاءخير مى اندازيم تا خدا در اين باره حكم كند.(28)
    ابن سعد در تعريف مرجئه نخستين مى گويد: الذين كانوا يرجون عليا و عثمان و لا يشهدون بايمان و لاكفر؛(29) آنان كسانى بودند كه قضاوت درباره على عليه السلام و عثمان را به تاءخير مى انداختند و درباره ايمان و كفر آن دو حكمى نمى كردند.
    اين اعتقاد مرجئه اوليه درست در مقابل خوارج نخستين است كه على عليه السلام و عثمان را كافر مى دانستند. ثابت قطنه شاعر مرجى مسلك نيز در اين باره مى گويد:
    نرجى الامور اذا كانت مشبة
    و نصدق القول فيمن جار اءو عندا
    يجزى على و عثمان بسعيهما
    ولست اءدرى بحق اءية وردا
    و الله يعلم ماذا يحضران به
    و كل عبد سيلقى الله منفردا(30)
    ما حكم كارهاى مشتبه را به تاءخير مى اندازيم ، و درباره كسى كه ستم كرده يا گمراه شده سخن به درستى مى گوييم . على عليه السلام و عثمان به كوشش ‍ خودشان پاداش داده مى شوند، و من نمى دانم كدام يك از آنها به حق وارد شدند. خدا مى داند آن دو به چه چيز احضار مى شوند، و هر بنده اى به خداى خويش جداگانه ديدار مى كند.
    برخى مورخان گفته اند نخستين كسى كه درباره ارجاء سخن گفت و حتى رساله اى در اين مورد نوشت حسن بن محمد بن على بن ابى طالب (م 95 - 101 ه‍ ق ) يعنى فرزند محمد حنيفه بود. گزارش شده است كه او در مجلسى حضور داشت كه در آن مدتها درباره حق و باطل بودن امام على عليه السلام و عثمان و طلحه و زبير بحث شد. او كه تا اين زمان ساكت بود لب به سخن گشود و گفت بهتر از همه اين حرفها اين است كه حكم آنان را به تاءخير اندازيم و هيچ كدام را قبول يا رد نكنيم . وقتى اين سخن حسن به محمد حنيفه رسيد او به شدت خشمگين شد و فرزند را مورد سرزنش قرار داد. گفته شده است كه حسن پس از اين جريان رساله اى در باب ارجاء نگاشت اما بعدها از اين كار پشيمان شد و گفت : اى كاش مرده بودم و چنين كارى نمى كردم .(31)
    اگر اين گزارش و نقل ابن عساكر درست باشد معلوم مى شود كه ارجاء حكم على (عليه السلام ) و عثمان توسط افراد و گروههاى مختلف اظهار شده است . از افراد ديگرى نيز به عنوان نخستين كسانى كه درباره ارجاء سخن گفته اند، ياد شده است . براى مثال شهرستانى از غيلان دمشقى به عنوان نخستين كسى كه درباره قدر و ارجاء سخن گفت ، ياد مى كند.(32) گرچه ممكن است مراد و ارجاء كلامى - كه بعدا توضيح خواهيم داد - باشد.
    نوبختى ، عالم و نويسنده بزرگ شيعى ، گروه ديگرى از مرجئه را معرفى مى كند. او مى گويد: پس از شهادت امام على عليه السلام جز اندكى از شيعيان آن حضرت ، ديگر همراهان وى به معاويه پيوستند. ايشان قومى بودند كه از حاكمان وقت پيروى مى كردند، عقيده مهم اين طايفه آن بود كه همه اهل قبله را كه ظاهرا به اسلام اقرار مى كردند، مؤ من و مسلمان مى دانستند و اميد آمرزش و بخشايش آنها را داشتند. (33) اين گروه نيز در اصل يك گروه سياسى بودند كه خواهان قطع جنگ و خونريزى فرق مختلف و گردن نهادن به حكومت موجود يعنى حكومت اموى بودند. اينان همان مرجيان طرفدار امويان هستند. اين گروه با گروه نخست شباهت زيادى دارند. گروه نخست حكم على عليه السلام و عثمان را به تاءخير مى انداختند و خواهان قطع خصومت مسلمانها و وحدت امت اسلامى بودند، و گروه دوم به فرقه هاى متخاصم مثل خوارج ، امويان و شيعيان اميد آمرزش مى دانند و خواهان قطع جنگ ميان آنها بودند و البته از حكومت اموى حمايت مى كردند.
    با وجود اينكه اين دو گروه از مرجئه ، درباره امام على عليه السلام قضاوتى نمى كردند اما در زمانهاى بعد لااقل برخى از مرجئه به موضع ضديت با امام عليه السلام كشيده شدند. در تاريخ آمده است كه فردى از يكى از راويان حديث به نام اعمش خواست تا حديث ((على قسيم النار))را برايش ‍ بازگو كند. اعمش گفت مرجئه اى كه در مسجد نشسته اند نمى گذارند فضايل على عليه السلام را نقل كنم ، آنان را از مسجد بيرون كن تا خواسته ات را انجام دهم .(34) در احاديث معصومان عليه السلام نيز به دشمنى مرجئه با اهل بيت پيامبر عليه السلام تصريح شده است .(35) در مقابل اين گروه از مرجئه ، گروهى ديگر از آنان معتقد بودند كه امام على عليه السلام در جنگهاى خود بر حق بوده و كسانى چون طلحه ، زبير، عايشه و معاويه كه با او جنگيدند خطاكار بوده اند.(36)
    پس از پيدايش چنين عقايد سياسى و فرقه هاى حامى آنها، برخى به منظور توجيه دينى ارجاء سياسى به فكر يافتن مبانى كلامى و اعتقادى براى آن بر آمدند و چنين شد كه ارجاء كلامى و مرجئه مذهبى متولد گشت . اين گروه بر آن شدند كه رتبه اعمال متاءخر از رتبه ايمان است و گناهان كبيره به ايمان است ضررى نمى زند؛ در نتيجه به همه گناهكاران حتى غاصبان خلافت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) اميد آمرزش مى دادند. پس از طرح چنين عقيده اى درباره ايمان و كفر، اين اعتقاد معرف مرجئه گشت و همه مرجيان آن را به عنوان مبناى اعتقادى و كلامى پذيرفتند. ثابت قطنه شاعر معروف مرجئه كه اعتقاد مرجئه نخستين ، يعنى تاءخير قضاوت درباره على عليه السلام و عثمان ، را در اشعارش آورده است ، ارجاء كلامى را نيز در همان اشعار ذكر مى كند و مى گويد:
    و لا اءرى اءن ذنبا بالغ اءحدا
    م الناس شركا اذا ما وحدوا الصمدا(37)
    ما هيچ گناهى را نمى بينيم كه احدى را به سر شرك برساند، مادامى كه آنان خدا را به توحيد پذيرفته باشند.
    تاريخ دقيق پيدايش اين تفكر كلامى دقيقا روشن نيست . احتمال دارد اين اعتقاد پس از تولد مرجئه نخستين مطرح شده است و ممكن است پس از پيدايش دومين گروه از مرجئه يا همزمان با آنها ارائه شده است . به هر حال وضعيت تولد مرجئه كلامى همچون وضعيت خوارج كلامى بوده است ، به اين معنا كه هر دو در ابتدا گروهى سياسى بوده اند اما در ادامه حياتشان به فرقه هاى كلامى و مذهبى تبديل شدند. پس از طرح ارجاء كلامى ، مرجئه به گروههاى مختلفى انشعاب يافتند. نوبختى مى گويد: آنها به چهار گروه تقسيم شدند. گروه نخست مرجئه خراسان هستند كه از همه بيشتر در عقيده ارجاء غلو كردند. اينان جهميه يعنى پيروان جهم بن صفوان هستند. گروه دوم مرجئه شام اند و غيلانيه ، پيروان غيلان بن مروان هستند. گروه ديگر مرجئه عراق و پيروان عمرو ابن قيس الماصر يعنى ماصريه هستند كه ابوحنيفه نيز از آنان است . گروه چهارم شكاك و بتريه هستند كه از اصحاب حديث و حشويه هستند.(38) بغدادى مرجئه را به سه گروه مرجئه قدريه (غيلانيه )، مرجئه جبريه (جهميمه )، مرجئه اى كه جبرى هستند و نه قدرى و به اصطلاح شهرستانى مرجئه جبريه خالصه ، تقسيم مى كند. بغدادى مرجئه خالصه را پنج فرقه و شهرستانى آنها را شش فرقه مى داند.(39)
    همان گونه كه مى بينيم انشعاب مرجئه به سه يا چهار فرقه ، به جهت عقايد ديگر آنهاست ، چون برخى از آنان قدرى و تفويضى هستند و برخى جبر مسلك و برخى ديگر نه جبرى و نه قدرى . در واقع عقيده ارجاء عقيده اى بود كه فرقه هاى ديگرى چون غيلانيه و جهميه آن را پذيرفتند و به يك تعبير، گروههايى از مرجئه در گروههاى ديگر ادغام شدند. عقيده اى كه همه اين گروهها را تحت نام مرجئه در مى آورد، خارج كردن عمل از ايمان و مؤ خر دانستن رتبه آن از رتبه ايمان است . با وجود اين گروههاى مختلف مرجئه در بيان جزئيات اين اعتقاد - يعنى تفسير دقيق ايمان - با يكديگر اختلاف نظر دارند. تفاسير مرجئه درباره ايمان را مى توان در سه تفسير زير خلاصه كرد:
    1 - ايمان عبارت است از معرفت و اعتقاد قلبى همراه با اقرار و اعتراف زبانى .
    2 - ايمان صرفا معرفت و اعتقاد است .
    3 - ايمان صرفا اقرار زبانى است .(40)
    نقطه اشتراك آراى مذكور اين است كه عمل بيرون از ايمان و مؤ خر از آن است . از اين مطلب سه نتيجه مهم گرفته مى شود: نخست آنكه ايمان امرى بسيط است و داراى درجات و مراتب مختلف نيست ؛ ديگر آنكه مرتكبين گناهان كبيره مؤ من هستند؛ و سوم اينكه گناهكاران اگر توبه نكنند، لزوما دچار عذاب ابدى نخواهند شد و درباره اصل عذاب آنها نيز حكم قطعى نمى توان داد.
    همان گونه كه آراى سياسى مرجئه در مقابل آراى سياسى خوارج بود، درباره آراى كلامى مرجئه و خوارج نيز وضعيت از اين قرار است . در واقع عقايد كلامى اين دو گروه ، افراط و تفريط در باب ايمان و كفر است . يكى فاسق را كافر و مستحق قتل مى داند و ديگرى ايمان فاسق را مساوى ايمان پيامبر خدا مى داند. همان گونه كه عقيده خوارج در طول تاريخ باعث ريخته شدن خون بسيارى بى گناهان گرديد، عقيده مرجئه نيز باعث توجيه ظلم ستمكاران و حاكمان بنى اميه و بى اعتنايى به احكام دينى و انحطاط اخلاق گرديد.
    جالب اينجاست كه سالها قبل از تولد مذهب ارجاء پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) وقوع آن را پيش بينى و در اين باره به مسلمانها هشدار داده بود.(41) در كتابهاى حديثى شيعه و سنى احاديث فراوانى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيت عليه السلام او در مذمت مرجئه وارد شده است و حتى مسلمانها به برائت از آنها و نپذيرفتن شهادت آنها و وصلت نكردن با آنان تشويق شده اند. در روايات اهل بيت عليه السلام شديدا توصيه شده است كه شيعيان به فرزندانشان مطالب مفيد و احاديث را آموزش دهند تا آنها فريب مرجئه را نخورند.(42) متاءسفانه امروزه نيز تفكرات مرجئه به صورتهاى مختلف از جمله تاءكيد يك سويه بر قلب و دل و بى اعتنايى به اعمال و احكام دينى ، در جوامع اسلامى وجود دارد.
    چكيده
    1 - كلمه ارجاء دو معنى دارد: تاءخير انداختن و اميد دادن . اطلاق اين نام به معناى نخست بر گروهى خاص به دليل آن است كه آنها رتبه عمل رامؤ خر از رتبه ايمان و خارج از آن دانستند، و اطلاق آن به معناى دوم به اين دليل بود كه آنها به گناهكاران اميد بخشيده شدن مى دادند، چون معصيت را براى ايمان مضر نمى دانستند.
    2 - مرجئه به چندين فرقه و مذهب مختلف اطلاق شده كه برخى جنبه سياسى و برخى جنبه كلامى دارند.
    3 - اولين گروه از مرجئه در قرن اول هجرى در جريان شورش بر عليه عثمان پيدا شدند كه مى گفتند قضاوت درباره حق و باطل بودن عثمان و على عليه السلام را بايد تا روز قيامت به تاءخير انداخت . اين اعتقاد آنها در مقابل اين اعتقاد خوارج نخستين است كه على عليه السلام و عثمان را كافر مى دانستند.
    4 - گروه ديگرى از مرجئه كه در اصل گروهى سياسى بودند قائل به تبعيت از حاكم وقت ولو معاويه و يزيد بودند و همه اهل قبله را مؤ من و مسلمان مى دانستند و خواهان قطع جنگ و خونريزى بودند.
    5 - به دنبال اين عقايد سياسى ، برخى براى توجيه دينى ارجاء سياسى به فكر يافتن مبانى كلامى آن بر آمدند و به اين ترتيب ارجاء كلامى پيدا شد. آنها رتبه عمل را متاءخر از ايمان مى دانستند.
    6 - همانند مقابله مرجئه با خوارج در آراى سياسى ، در آراى كلامى هم مرجئه در نقطه مقابل خوارج قرار دارند. عقايد كلامى اين دو گروه ، بيان دو نقطه افراط و تفريط در باب ايمان و كفر است . يكى فاسق را كافر و مستحق قتل مى داند و ديگرى ايمان او را مساوى ايمان انبيا و اوليا و صالحين مى داند.
    پرسش :
    1 - معناى ارجاء چيست و چه تناسبى ميان اين معنا و كسانى كه نام آن را بر خود گذاشته اند وجود دارد؟
    2 - فرقه هاى مختلف مرجئه كدامند؟
    3 - تفاسير مرجئه از ايمان و لوازم اين تفاسير چيست ؟
    4 - چه تقابلهايى ميان مرجئه و خوارج وجود دارد؟
    5 - چه تحليلى از پيدايش فرقه مرجئه در جامعه اسلامى داريد.
    4 - قدريه
    در احاديث ، قدريه از سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيت (عليه السلام )، سخت مورد مذمت قرار گرفته اند و آنان را مجوس امت خوانده اند.(43) از سوى ديگر، در همين احاديث قدريه بر دو گروه مختلف اطلاق شده است : گاه بر معتقدين به قضا و قدر الهى در افعال انسان و گاه بر منكرين قضا و قدر الهى در افعال انسان يا قاتلين به قدرت و اختيار مطلق انسان در افعالش .(44) اين مساءله باعث شده است كه هر دو گروه مذكور ديگرى را قدريه بخوانند و احاديث وارد شده را ناظر به مخالفان خود بدانند.(45) به نظر مى رسد كه در آغاز واژه قدريه بيشتر بر طرفداران قدر الهى اطلاق مى شده است اما رفته رفته اين اسم درباره منكران قدر الهى رواج يافت . از اين رو، در كتابهاى مذاهب و فرق نيز به همين معناى دوم به كار رفته است و امروزه نيز وقتى قدريه گفته مى شود همين مذهب و فرقه به ذهن متبادر مى شود. بنابراين سبب اختلاف روايات در مفهوم قدريه همين تحول معنايى آن در طول قرون اوليه بوده است . به هر حال ، در كتاب حاضر نيز قدريه به معناى دوم ، يعنى منكران قدر و طرفداران آزادى مطلق انسان (مفوضه ) اطلاق مى گردد.
    مفوضه به طرفداران تفويض گفته مى شود. تفويض در لغت به معناى واگذار كردن امرى به ديگرى و حاكم كردن او در آن كار است . اما در اينجا تفويض ‍ به اين معناست كه خداوند قدرت انجام كارها را به انسان ها واگذار كرده و خود را از اين قدرت كنار كشيده است به گونه اى كه بر افعال انسان قادر نيست و تقدير الهى شامل افعال اختيارى انسان نمى شود.
    در كتابهاى فرق و مذاهب ، اصطلاح قدريه يا مفوضه را به دو گروه اطلاق كرده اند. يكى معتزله و ديگرى اسلاف معتزله يعنى قدريه نخستين . عقايد معتزله در اين باره در فصل مربوط به معتزله بررسى خواهد شد و در اينجا تنها به قدريه نخستين مى پردازيم .
    قدريه نخستين همان مرجئه قدريه هستند كه يكى از فرقه هاى مرجئه به شمار مى روند. اينان دو اعتقاد مهم داشته اند: يكى اعتقاد به ارجاء و ديگرى اعتقاد به تفويض و نفى تقدير الهى در افعال انسان . غيلان دمشقى ، محمد بن شبيب ، ابى شمر، صالحى و خالدى جزو اين فرقه ذكر شده اند.(46 )
    در ميان قدريه ، معبد جهنى و غيلان دمشقى از ديگران مهمترند و اين دو به عنوان نخستين كسانى كه اعتقاد به قدر را مطرح كرده اند نام برده مى شوند.(47) غيلان دمشقى پيشواى قدريه شام بود و معبد جهنى قدريه بصره را رهبرى مى كرد. نقل شده است كه معبد جهنى عقيده قدر را از يك مسيحى به نام ابو يونس سنسويه اسوارى اخذ كرد و غيلان دمشقى اعتقاد به قدر را از معبد گرفت .(48)اكثر مستشرقان با توجه به اينكه يكى از مراكز قدريه ، شام و دمشق بوده است و فيلسوفان نصرانى و يونانى در آنجا حضور داشته اند، بر آن اند كه قدريه اعتقاد خويش را از متكلمان نصرانى يا فيلسوفان يونانى گرفته اند. براى مثال گفته اند غيلان آراء خود را از كتاب ينبوع الحكمة يوحناى دمشقى اخذ كرده است . اما برخى ديگر چون مونتگمرى وات در اين باره ترديد كرده اند زيرا كتابهاى يوحناى دمشقى بيست تا سى سال پس از آغاز نزاع غيلان و جعد بن درهم پيرامون جبر و اختيار بوده است .(49) به نظر مى رسد كه در فرهنگ دينى و سياسى مسلمين به اندازه كافى مى توان ريشه ها و انگيزه هايى براى طرح مساءله جبر و اختيار يافت و نيازى به جستجو در ريشه هاى بيرونى و بيگانه ندارد. براى مثال در قرآن كريم آيات متعددى هدايت را به خداى متعال نسبت مى دهد و از سوى ديگر آيات ديگرى وجود دارد كه اختيار انسان و شكل موضع گيرى او را در سعادت خويش مورد تاءكيد قرار مى دهد. طبيعى است كه مسلمانان با قرائت چنين آياتى اين پرسش را مطرح كنند كه اگر هدايت به دست خداست ، پس نقش آدمى در اين ميان چيست . گرچه خود قرآن در برخى آيات و نيز احاديث به اين سوال پاسخ داده است .(50) از سوى ديگر چنان كه اشاره شد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) تولد قدريه را پيش بينى كرده بودند. از همه مهمتر اينكه معاويه براى اينكه حكومت خويش را توجيه كند آن را به قضا و قدر حتمى خدا نسبت مى داد و كارهاى خويش را خواست خدا مى خواند. بنابراين طبيعى است كه مخالفان ظلم و جور اموى كه قدريان نخستين نيز از آنها بودند، براى مقابله با امويان قضا و قدر الهى را لااقل به گونه اى كه معاويه و امويان آن را تفسير مى كردند و لازمه تقدير الهى را مجبور بودن انسان مى دانستند، منكر شوند.
    مساءله مهم درباره قدريان نخستين كه در راءس آنها غيلان و معبد قرار داشتند اين است كه آيا آنان هر گونه تقدير الهى در اعمال انسان را انكار مى كردند يا اينكه آن گونه تقديرى را كه جايى براى آزادى و اختيار انسان باقى نمى گذارد و به جبر مى انجامد، منكر بودند. مهمترين سندى كه درباره آراى قدريه باقى مانده است ، نامه غيلان به عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى است . آن قسمت از نامه كه به عقيده قدر مربوط مى شود چنين است :
    اى عمر! آيا ديده اى كه حكيمى از ساخته و كرده خود عيب جويى كند يا چيزى معيوب بسازد؟ يا كسى را به خاطر كارى كه فرمان و قضاى او بدان تعلق گرفته عذاب كند يا به چيزى فرمان دهد كه مستوجب عذاب اوست ؟ آيا هدايت گرى را ديده اى كه به هدايت دعوت كند و سپس مردم را از هدايت گمراه سازد؟ آيا مهربانى را يافته اى كه بندگان را بيش از توانشان تكليف كند يا به خاطر انجام طاعتى عذاب دهد؟ آيا دادگرى يافته اى كه مردم را بر ظلم و تظالم وادار كند؟ و آيا راستگويى ديده اى كه مردم را به كذب و تكاذب ميان خود وادار نمايد؟(51)
    آنچه از اين نامه مى توان استفاده كرد نفى جبر و اثبات آزادى و اختيار انسان بر اساس عدل و حكمت الهى و حسن و قبح عقلى است و به هيچ وجه نمى توان نفى قضا و قدر الهى و اثبات تفويض را به آن نسبت داد. در اين نامه ، غيلان مى كوشد تا لوازم نظريه جبر را نشان دهد و هر جمله از فقره مذكور يكى از نتايج نظريه جبر و قضا و قدر حتمى خدا به گونه اى كه آزادى انسان سلب گردد، مى باشد.
    نقل شده است كه غيلان شاگرد حسن بن محمد حنيفه بوده و معبد جهنى از ابن عباس حديث آموخته است .(52) مى دانيم كه محمد حنيفه - فرزند امام على عليه السلام - و ابن عباس ، هر دو از دانش آموختگان مكتب امام على عليه السلام بوده اند و همين امر اين گمان را كه غيلان و معبد به پيروى از استادان خويش تنها عقيده جبر را انكار مى كردند، تقويت مى كند.
    از سوى ديگر، غيلان و معبد جهنى هر دو از مخالفان سرسخت بنى اميه بودند و عليه كارهاى ظالمانه آنان و نيز ترويج نظريه جبر توسط آنها تبليغ مى كردند و به همين جهت توسط خلفاى بنى اميه شكنجه و سپس كشته شدند. قاضى عبدالجبار از استادش ابوعلى جبانى نقل مى كند كه افرادى چون غيلان به دليل مبارزه با جبر توسط بنى اميه كشته شدند.(53)
    شواهد فوق مى تواند اين نظر را تاءييد كند كه قدريه نخستين تنها مخالف جبر بودند و نه منكر هر گونه قضا و قدر الهى . اما از سوى ديگر، در كتابهاى فرق و مذاهب عقايدى به آنها نسبت داده شده است كه بيانگر اعتقاد به تفويض و نفى تقدير الهى است .
    براى نمونه ، نقل شده است كه معبد جهنى گفته است : لا قدر و الامر اءنف (54) يعنى تقديرى در كار نيست و كارها از ابتداست ؛ يعنى چيزى از قبل توسط خدا معين نشده است .
    شهرستانى از جمله آراى ابوشمر، يكى از قدريه نخستين ، را انتساب تقدير خير و شر به انسان و نفى هر گونه تقدير الهى در اين باره مى داند.(55)
    اما بايد توجه داشت كه نويسندگان اين كتابها معمولا از اصحاب حديث و اشاعره هستند و اينان خود به گونه اى طرفدار نظريه جبر مى باشند و طبيعى است كه اثبات اختيار را مساوى انكار قدر بدانند. از اين رو نمى توان به گزارشهاى آنان درباره مخالفانشان كاملا اطمينان پيدا كرد. به هر حال درباره قدريه نخستين سه احتمال وجود دارد:
    1 -آنان صرفا منكر جبر بودند و اگر قضا و قدر را انكار مى كردند، آن گونه قضا و قدرى را كه به نفى آزادى و اثبات جبر بيانجامد، منكر بودند.
    2 -هدف اصلى اين گروه مبارزه با بنى اميه و عقيده جبر و اثبات آزادى انسان بود اما چون نمى توانستند ميان آزادى انسان و تقدير الهى جمع كنند، تقدير الهى را منكر مى شدند.
    3 -اساسا اين فرقه درصدد نفى قضا و قدر الهى بودند و اثبات آزادى از فروع نفى قدر مى باشد.
    به نظر مى رسد درجه احتمال سه فرضيه بالا، به همان ترتيبى است كه درج شده ؛ يعنى ، به نظر مى رسد فرضيه اول بيشتر با شواهد تاريخى و مستندات علمى هماهنگ است و فرضيه اخير نادرست است و با قراين ناسازگار است مى باشد. (56)
    چكيده
    1 - در آغاز نام قدريه بر طرفداران قضا و قدر الهى اطلاق مى شد ولى به تدريج درباره منكران قضا و قدر به كار رفت كه امروزه هم همين معنا از آن متبادر مى شود. به اين افراد مفوضه هم گفته مى شود و تفويض به معناى واگذارى انجام كارها به خود انسان است .(57)
    2 - قدريه نخستين همان مرجئه قدريه هستند كه دو اعتقاد مهم داشته اند: اعتقاد به ارجاء و اعتقاد به تفويض و نفى تقدير الهى . مهمترين افراد اين گروه معبد جهنى و غيلان دمشقى است .
    3 - در فرهنگ سياسى و دينى مسلمين انگيزه هاى كافى براى طرح مساءله جبر و اختيار بوده و لذا نمى توان منشاء پيدايش قدريه را متكلمان نصرانى يا فلاسفه يونانى دانست .
    4 - در باب قدريه نخستين سه احتمال وجود دارد:
    الف ) آنها تنها آن قضا و قدر الهى را انكار مى كردند كه به نفى آزادى و اثبات جبر بينجامد.
    ب ) هدف اصلى آنها مبارزه با بنى اميه و عقيده جبر بود ولى چون نمى توانستند ميان آزادى انسان و تقدير الهى جمع كنند، منكر تقدير الهى شدند.
    ج ) اساسا در پى نفى قضا و قدر الهى بودند.
    پرسش :
    1 - قدريه چه كسانى هستند؟
    2 - قدريه نخستين چه اعتقاداتى داشته اند؟
    3 - ريشه پيدايش قدريه چيست ؟ پيدايش آنها تا چه حد با فلاسفه يونانى ارتباط دارد؟

    5 - جبريه و جهميه
    جبر در اصطلاح علم فرق و مذاهب ، به معناى نفى فعل اختيارى از انسان و انتساب همه افعال به خداست . شهرستانى ضمن بيان اين مطلب ، جبريه - يعنى طرفداران عقيده جبر- را داراى اصنافى مى داند كه از آن جمله جبريه خالصه و جبريه متوسطه هستند. گروه نخست براى انسان هيچ گونه قدرت و عملى قائل نيستند و تمام افعال انسان را به خدا نسبت مى دهند. گروه دوم براى آدمى قدرتى را اثبات مى كنند اما قدرت را در فعل او مؤ ثر نمى دانند.(58)
    همان گونه كه قبلا گذشت اعتقاد به جبر قبل از اسلام نيز مطرح بوده است و حتى برخى مشركان مكه نيز چنين اعتقاداتى داشته اند. اما اينكه در ميان مسلمانان چه زمانى اين عقيده مطرح شده دقيقا روشن نيست . رساله اى از ابن عباس در دست است كه در آن جبريه اهل شام را مخاطب قرار مى دهد. بر طبق اين رساله ، در زمان صحابه پيامبر گروهى به جبر اعتقاد داشته اند. چنين رساله اى از حسن بصرى نيز گزارش شده است كه جبريه اهل بصره را مخاطب ساخته است .(59) بنابراين در قرن اول هجرى در عراق و شام گروه هايى با اعتقاد به نظريه جبر يافت مى شده اند.
    قاضى عبدالجبار از استادش ابو على جبايى نقل مى كند كه نخستين كسى كه عقيده جبر را مطرح كرد معاويه بود.(60)
    در كتابهاى مذاهب و فرق ، نخستين فرقه اى كه به نام جبريه ناميده شده اند، مرجئه جبريه هستند. از افراد متعددى به عنوان مرجئه جبريه نام برده شده است كه آرا و عقايد كلامى آنها در دست نيست . تنها فرد مهم و برجسته اى كه آراى او در دست است و به ارجاء و جبر معتقد است ، جهم بن صفوان مى باشد. بغدادى مى گويد: گروهى از مرجئه كسانى هستند كه درباره ايمان ، به ارجاء معتقدند و درباره اعمال ، به جبر، همان گونه كه مذهب جهم بن صفوان چنين است . پس اين گروه از مرجئه از جمله جهميه هستند.(61) البته ممكن است برخى از مرجئه جبريه كه آراى آنها در دست نيست عقايد جهميه را در غير از ارجاء و جبر نپذيرفته باشند.
    شهرستانى در بحث از جبريه غير از جهميه ، نجاريه و ضراريه را نيز مطرح مى كند، اما با بررسى آراى نجار و ضرار معلوم مى شود كه آنها قدرتى براى انسان تصوير مى كردند. بنابراين اگر آنها جبرى باشند، جبريه متوسطه قلمداد مى شوند؛ همان گونه كه پس از بررسى آراى اشعرى خواهيم ديد كه اشاعره نيز چنين وضعيتى دارند. بدين سان تنها گروهى كه مى تواند به عنوان جبريه محض و خالص معرفى شود، جهميه هستند.
    جهميه به پيروان جهم بن صفوان سمرقندى (م 128 ه‍ق ) گفته مى شود. جهم شاگرد جعد بن درهم (م 124 ه‍ق ) بوده است و ظاهرا بسيارى از عقايد خويش از جمله عقيده جبر را از او گرفته است . نقل شده كه جعد بن درهم نيز عقايد خود را از يك يهودى اخذ كرده است . برخى جعد را فردى گمراه و ملحد دانسته اند كه به سبب عقايد كفر آميزش تحت تعقيب بنى اميه قرار گرفته است و سرانجام توسط خالد بن عبدالله القسرى دستگير و در عيد قربان ، به عنوان قربانى سر بريده شد.(62) گزارش ديگرى در دست است كه جعد در قيام يزيد بن مهلب ازدى عليه يزيد بن عبدالملك اموى شركت جسته است .(63) بر طبق اين گزارش ، احتمال اينكه كشته شدن جعد انگيزه سياسى داشته است ، وجود دارد.
    جهم بن صفوان نيز در قيام حارث بن سريج عليه نصر بن سيار حاكم خراسان شركت كرد و به دست سلم بن احوز مازنى در مرو به قتل رسيد. ظاهرا كشته شدن او به همين جهت بوده نه به دليل آراى مذهبى او. پس از اين مقدمه ، هم اينك بايد به بررسى عقايد جهم و اصول فكرى جهميه بپردازيم .
    1 - ارجاء ايمان ، تنها معرفت به خداست و كفر، تنها جهل به اوست . كسى كه خدا را بشناسد اما به زبان و گفتار خدا را انكار كند كافر نيست . بنابراين ، اقرار و اعمال خارج از ايمان و متاءخر از آن است . اين عقيده همان اعتقاد به ارجاء است .
    2 - جبر: شهرستانى عقيده او در زمينه جبر چنين توصيف مى كند: انسان بر هيچ چيز قادر نيست و در افعالش مجبور است . او قدرت و اراده و اختيار ندارد. همان طور كه خداوند چيزهايى در جمادات خلق مى كند، افعالى را نيز در انسان خلق مى كند و نسبت دادن افعال به انسان مانند نسبت افعال به جمادات مجازى است ، چنانكه مى گوييم : درخت ثمر داد، آب جارى شد، سنگ حركت كرد و خورشيد طلوع و غروب كرد. از سوى ديگر ثواب و عقاب نيز مانند خود افعال جبرى است ، چنان كه تكليف نيز جبرى است .
    3 - نفى صفات الهى : خداوند را نمى توان به صفتى توصيف كرد كه مخلوقات را مى توان به آنها وصف كرد. بنابراين نمى توان خدا را موجود، شى ء، عالم و حى ناميد. خداوند را تنها با صفاتى چون قادر، فاعل و خالق كه مختص خداست مى توان توصيف كرد.
    4 - خلق قرآن : كلام خدا حادث است و قديم نيست . بنابراين ، قرآن كه كلام الهى است حادث و مخلوق مى باشد.
    5 - حدوث علم الهى : علم خدا به امور حادث و مخلوق ، حادث است .
    6 - نفى رؤ يت خدا: خداوند را حتى در روز قيامت نيز نمى توان ديد.
    7 - فناى بهشت و جهنم : پس از آنكه بهشتيان و دوزخيان در بهشت يا جهنم وارد شدند و پاداش و عذاب ديدند، بهشت و جهنم از بين خواهند رفت .(64)
    چكيده
    1 - جبريه به دو دسته خالصه و متوسطه تقسيم مى شوند. گروه نخست براى انسان هيچ قدرتى قائل نيست و همه را به خدا نسبت مى دهد و گروه دوم براى آدمى قدرت را اثبات مى كند ولى آن را در فعل موثر نمى داند.
    2 - اينكه عقيده به جبر در چه زمانى در ميان مسلمانان مطرح شده روشن نيست ولى در قرن اول هجرى گروههايى با عقيده به جبر يافت شده اند. در كتب فرق و مذاهب اولين فرقه اى كه به نام جبريه ناميده شده مرجئه جبريه هستند. و تنها فرد معتقد به ارجاء و جبر كه آراى او در دست است جهم بن صفوان است و جهميه همان گروهى اند كه جبريه خالص و محض اند.
    3 - عقايد مهم جهميه از اين قرار است :
    الف ) شناخت خدا براى ايمان كافى است و اقرار و عمل خارج از ايمان است .
    ب ) انسان مجبور است و اراده و اختيارى از خود ندارد.
    ج ) خداوند را نمى توان به صفتى از صفاتى كه مخلوقات را به آن توصيف مى كنيم توصيف كرد.
    د) كلام خدا حادث است و مخلوق .
    ه‍) علم خدا به امور حادث ، حادث است .
    و) خداوند را حتى در قيامت هم نمى توان ديد.
    ز) بهشت و جهنم ابدى نيستند.
    پرسش :
    1 - اقسام جبريه را بيان كنيد و مصاديق هر گروه را مشخص نماييد.
    2 - اعتقاد به جبر از چه زمانى پديد آمد.
    3 - عقايد مهم جهميه را بيان كنيد.
    بخش دوم : شيعه
    شيعه در لغت ، به معناى پيروان و ياران است و بر مفرد و تثنيه و جمع و نيز بر مذكر و مؤ نث به طور يكسان اطلاق مى شود.(65) در اصطلاح ، شيعه به پيروان على عليه السلام گفته مى شود كه معتقد به امامت و خلافت بلافصل او از طريق ((نصب ))و ((نص ))پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) هستند.(66)
    درباره زمان پيدايش شيعه سخنان بسيارى گفته اند، اما به نظر مى رسد شيعه ، به همان معناى مذكور، در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نيز مطرح بوده است و تعبير ((شيعة على ))بارها در سخنان آن حضرت به كار رفته است . البته وضعيت شيعه در زمانهاى مختلف به يك صورت نبوده است . اما عنصر اساسى براى تشيع كه اعتقاد به امامت على عليه السلام از طريق نص است از ابتداى اسلام و در همه دوره ها در ميان شيعه ديده مى شود.
    6 - ادوار شيعه
    همان گونه كه بيان شد، نخستين دوره حيات شيعه ، زمان حيات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) است . نوبختى مى گويد: ((شيعه ، نخستين فرقه اسلامى است ؛ آنان پيروان على عليه السلام و معتقدان به امامت او بودند كه در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و پس از آن وجود داشتند. اولين كسانى كه در اسلام به اسم شيعه ناميده شدند مقداد، سلمان فارسى ، ابوذر و عمار بن ياسر بودند.))(67)
    در كتابهاى معتبر شيعه و سنى احاديثى نقل شده است كه در آنها پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با صراحت از ((شيعه على ))نام برده اند. براى نمونه ، سيوطى ، دانشمند بزرگ اهل سنت در تفسير آيه شريفه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية (بنيه : 7) سه حديث از آن حضرت نقل كرده است كه در آنها مصداق آيه مذكور على عليه السلام و شيعه او معرفى شده اند.(68) شيخ مفيد نيز چند حديث از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به اين مضمون كه ((على كه شيعه او رستگار مى باشند))، نقل كرده است .(69) در منابع ديگر نيز اين گونه احاديث نقل شده است .(70) بر اين اساس مفهوم تشيع توسط خود پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مطرح شد و ايشان بذر شيعه را در حوزه تفكر اسلامى نشاند و آن را پرورش داد.
    ممكن است اين سؤ ال مطرح شود كه با وجود پيامبر، همه مسلمانها از ايشان پيروى مى كردند و شيعه او بودند، بنابراين معناى شيعه على چه معنا و مفهومى داشت ؟ در پاسخ بايد گفت : پيامبر با تعريف و تمجيد از شيعه على (عليه السلام )، در واقع شيعه على را شيعه خود معرفى مى كند. به ديگر سخن ، ايشان درصدد بيان اين مطلب هستند كه هر كس از من پيروى كند؛ بايد از على پيروى كند، چه در اين زمان چه پس از من . شاهد اين مطلب ، آن است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در برخى احاديث پس از تمجيد از شيعه خود، خطاب به على عليه السلام مى فرمايند: ((امام شيعه من تو هستى ))(71) در احاديث ديگر، پيامبر (صلى الله عليه و آله )، على عليه السلام را خطاب قرار مى كنند و از عبارت ((شيعتنا))يعنى شيعه پيامبر و على عليه السلام استفاده مى كنند.(72) در حديث ديگر پيامبر تعبير ((شيعتى و شيعة اهل بيتى ))را به كار مى برند.(73)
    اصولا پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) از همان ابتداى تبليغ عمومى خويش تا پايان عمر بارها على عليه السلام را به عنوان جانشين خويش و امام مسلمانان پس از خود معرفى فرمودند.
    براى مثال ، در آغاز بعثت پس از نزول آيه و انذر عشيرتك الاقربين (شعراء: 214) صريحا على بن ابى طالب را وصى و وارث خويش خواندند.(74) در اين رويداد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نخستين سنگ بناى تشيع را پايه ريزى كردند و پس از آن همواره و در هر مناسبتى به تكميل اين بنا مى پرداختند تا اينكه اندكى قبل از وفاتشان در واقعه غدير خم در برابر انبوهى از مسلمانان از حج برگشته ماءموريت خويش را در اين زمينه به كمال رساندند و فرمودند: من كنت مولاه فهذا (على ) مولاه اين واقعه را صدها صحابى پيامبر و تابعين آنها نقل كرده اند كه در كتابهاى حديثى شيعه و سنى نقل شده است .(75)
    مرحله دوم حيات شيعه ، پس از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آغاز مى شود. هنگامى كه على عليه السلام و بنى هاشم و گروهى از بزرگان اصحاب مشغول مراسم خاك سپارى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بودند، گروهى از مهاجرين و انصار در سقيفه بنى ساعده جمع شدند و به نزاع بر سر خلافت پيامبر پرداختند، انصار كسى را معرفى مى كرد و مهاجرين فرد ديگرى را، تا اينكه بدون مشورت با امت اسلامى و بزرگان اصحاب پيامبر كه در راءس آنها امام على عليه السلام قرار داشت ، بر خلافت ابوبكر توافق كردند. على عليه السلام پس از انجام مراسم تدفين درصدد پس گرفتن حق خويش برآمد. مسعودى نقل مى كند كه پس از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و حادثه سقيفه ، على عليه السلام و ((شيعه او))گرد هم جمع شدند.(76) اينان همان گروهى هستند كه در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ((شيعه على ))خوانده مى شدند و در راءس آنها مقداد، سلمان فارسى ، ابوذر و عمار بن ياسر بودند. اما وحشت و غوغايى كه پس از بيعت با ابوبكر در ميان مسلمانان ايجاد شد، مانع از حمايت آنها از على عليه السلام گرديد و او دريافت كه اگر حق خويش را طلب كند، جنگ و خونريزى در ميان مسلمانها باعث نابودى اسلام و بازگشت مردم به جاهليت خواهد شد. از اين رو او و شيعيانش از مطالبه حق خلافت چشم پوشى كردند، اما شيعه على عليه السلام كه توصيه هاى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) درباره پيروى از على عليه السلام را به خاطر داشتند، در همه حوادث به او چشم دوخته بودند و گاه در موارد ضرورت به پيروى از او با حاكمان وقت همكارى مى كردند. و گاه در سكوت و عزلت در انتظار فرصت مناسب بودند. در اين دوره تشيع نسبت به دوره قبل فعليت بيشترى يافت زيرا در مرحله اول ، شيعه تنها به امامت على عليه السلام پس از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اعتقاد داشتند اما پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله )، على عليه السلام امام و پيشواى شيعيان بود و آنها با اشاره حضرتش در امور سياسى و اجتماعى و جنگها مشاركت مى كردند، گذشته از اينكه در تفسير و عقايد و احكام فقهى از او پيروى مى كردند و بهره مند مى شدند.
    دوره سوم ، پس از قتل عثمان و به خلافت رسيدن امام على عليه السلام آغاز مى شود. در اين دوره امامت على عليه السلام ظهور و بروز بيشترى يافت و بعد ولايت سياسى امام نيز تحقق يافت و در نتيجه شيعه نيز در حاكميت سياسى نقش بيشترى يافت .(77)
    پس از شهادت امام على عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام دوره حيات شيعه در عصر امويان فرا مى رسد كه سخت ترين مرحله براى شيعيان بود. در اين دوره خطيبان به دستور بنى اميه به امام اول شيعيان دشنام مى دهند و شيعيان بيشترين آزار و شكنجه و قتل و غارت متحمل گشتند. در همين دوره است كه قيام حسين بن على عليه السلام در سال 61 هجرى بر عليه يزيد بن معاويه رخ مى دهد و فرزند دختر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) همراه تعدادى از شيعيان خاص خويش به شهادت مى رسند. پس از شهادت حسين عليه السلام قيامهايى به خونخواهى او و يارانش رخ داد كه از همه مهمتر قيام توابين در سال 64 و قيام مختار در سال 66 بود. مختار با جلب حمايت محمد حنيفه ، فرزند امام على (عليه السلام )، شيعه را گرد خويش جمع كرد و آنان را براى گرفتن انتقام خون حسين عليه السلام و يارانش سازماندهى كرد. او قاتلان اهل بيت عليه السلام و شيعيان آنان در كربلا را يكى پس از ديگرى از دم تيغ گذراند و سر ابن زياد را براى امام سجاد عليه السلام فرستاد. نقل شده است كه او پس از جلب حمايت محمد حنيفه او را امام مهدى معرفى كرد.(78) و به اين ترتيب نخستين انشعاب در شيعه پديد آمد. به پيروان مختار كيسانيه مى گويند، چون اسم اصلى مختار كيسان بود. مهمترين اعتقاد كيسانيه اين بود كه پس از امام على عليه السلام يا پس از امام حسن و امام حسين (عليه السلام )، به امامت محمد حنيفه معتقد بودند واو را مهدى موعود مى دانستند. كيسانيه خود به فرقه هاى فرعى تر منشعب شدند.(79)
    يكى ديگر از قيامهايى كه به پيدايش فرقه اى ديگر در ميان شيعه انجاميد، قيام زيد فرزند امام سجاد عليه السلام است كه بر ضد بنى اميه صورت گرفت . او بر عليه هشام بن عبدالملك حاكم اموى قيام كرد و سرانجام به شهادت رسيد. آن دسته از پيروان زيد كه او را به امامت قبول داشتند و عقايد خاصى داشتند، به زيديه مشهور شدند، كه در بحث از زيديه در اين باره بحث خواهيم كرد.
    سومين انشعاب ، در زمان امام صادق عليه السلام رخ داد؛ گروهى از پيروان امام صادق عليه السلام اسماعيل فرزند ارشد ايشان و برادر امام موسى كاظم عليه السلام را به عنوان امام هفتم پذيرفتند و به تدريج عقايد خاصى را مطرح كردند كه به اسماعيليه معروف شدند. در ادامه ، اين فرقه مورد بحث قرار خواهد گرفت . اما اكثريت شيعه سلسله امامان را تا آخرين امام معصوم يعنى امام دوازدهم ، مهدى موعود (عج ) پذيرفتند اينان شيعه اثنى عشريه يا اماميه ناميده مى شدند.
    در اواخر حكومت امويان و اوايل حكومت عباسيان كه بخشى از زمان امامت امام باقر عليه السلام و امام صادق (عليه السلام )، را شامل مى شود، به دليل ضعف اين دو حكومت ، فشار بر امامان و شيعيان آنها كمتر شد و در همين فرصت اندك بود كه آن دو بزرگوار، معارف و احكام شيعه را كه در واقع ريشه در تعليمات قرآن و سنت نبوى داشت ترويج و تبليغ كردند. پس ‍ از قدرت يافتن عباسيان فشار بر شيعه از سر گرفته شد، گرچه در زمان برخى از حاكمان عباسى چون امين و ماءمون شيعه از آزادى بيشترى برخوردار بودند. اندكى پس از غيبت كبرى ، يعنى از اوايل قرن چهارم ، تا اواخر قرن پنجم كه خاندان آل بويه (خاندان آل بويه ) در دستگاه عباسى نفوذ كردند و از مناصب مهم حكومتى بهره مند شدند، شيعه در بيان عقايد و آراى خويش آزادى عمل داشت .
    آل بويه خود يكى از خاندان فرهيخته شيعه بودند و دانشمندان فراوانى را به جامعه اسلامى عرضه كردند. بسيارى از متكلمان و فقيهان شيعه در همين زمان پديد آمدند كه از جمله آنها مى توان از شيخ صدوق و شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى نام برد. حكومت حمدانيان در قرن چهارم در سوريه و حكومت فاطميين در قرنهاى چهارم تا ششم در مصر، كه هر دو شيعى مذهب بودند باعث گرديد تا مذهب تشيع در اين مناطق گسترش ‍ بسيارى يابد. اما با روى كار آمدن حكومت ايوبيان در قرن ششم و تسلط آنان بر مصر سخت گيرى و كشتار شيعيان و نابود كردن آثار و كتب آنان بار ديگر آغاز شد. پس از سقوط حكومت عباسى و روى كار آمدن حكومت مغول ، بويژه در دوره حكومت سلطان محمد خدابنده ، مذهب شيعه رواج يافت . بزرگانى چون محقق حلى ، علامه حلى و خواجه نصير الدين طوسى در همين زمان مى زيسته اند.
    پس از اينكه حكومت مغول منقرض شد در ايران حكومت ملوك الطوايفى برقرار گرديد و هر منطقه توسط يك طايفه و گروه اداره مى شد، تا اينكه شاه اسماعيل صفوى با برانداختن حكومت طوايف ، بر سرتاسر ايران و حتى بخشى از عراق چيره گشت .
    شاه اسماعيل و ديگر حاكمان صفوى مذهب شيعه داشتند و مهمترين و قدرتمندترين حكومت شيعى در عصر غيبت توسط آنان ايجاد شد. شاه اسماعيل مذهب رسمى را شيعه اعلام كرد و در ترويج آن كوششهاى بسيار نمود. دانشمندان بزرگى چون شيخ بهايى ، ميرداماد، ملاصدرا، فيض ‍ كاشانى و علامه مجلسى در همين زمان مى زيسته اند. اما در همين زمان دولت عثمانى بر ديگر سرزمينهاى اسلامى تسلط داشت و همان سيره امويان نسبت به شيعه را از سر گرفت . عثمانيها هزاران نفر از اهالى تركيه و سوريه را به جرم شيعه بودن از دم تيغ گذراندند و فقيهانى چون شهيد ثانى را به شهادت رساندند و همان كار ايوبيان در مصر را در مناطق ديگر شيعه نشين تكرار كردند. بدين سان مذهب شيعه كه زمانى در سوريه و مصر و بخشى از تركيه رواج عام داشت ، از آن مناطق رخت بربست و بسيارى از شيعيان تركيه و سوريه از ترس حكومت عثمانى به مناطق كوهستانى هجرت كردند كه هم اينك نيز با عنوان علويان در آن مناطق زندگى مى كنند.(80)
    فرقه هاى شيعه
    در كتابهاى فرق و مذاهب ، فرقه هاى فرعى متعددى براى شيعه ذكر كرده اند كه اكثر آنها جعلى است . بسيارى از اين فرقه ها به نام يك عالم يا متكلم شيعى است كه اختلافات جزئى با يكديگر داشته اند. مهمترين فرقه هايى كه براى شيعه ذكر شده است عبارت اند از: غلات ، كيسانيه ، زيديه ، اسماعيليه و اماميه . غلات به الوهيت على (عليه السلام ) قائل بودند، در نتيجه آنان اصولا مسلمان نيستند و نبايد در ميان فرق اسلامى ذكر شودند. در مورد كيسانيه بايد گفت آنان در اصل گروهى سياسى بودند كه درصدد انتقام خون سيدالشهداء (عليه السلام ) و يارانش برآمدند و ماءموريت خود را به خوبى انجام دادند.
    طرح مساءله امامت و مهدويت محمد حنفيه توسط مختار، اگر صحت داشته باشد، ظاهرا ابزارى ، هر چند ناپسند، براى جلب حمايت شيعيان بوده است . گذشته از اينكه كيسانيه فرقه اى انقراض يافته است و اهميت مذهبى چندانى ندارد. بنابراين اگر بخواهيم فرق و مذاهب مهم و موجود شيعه را مورد بحث قرار دهيم ، بايد اماميه ، زيديه و اسماعيليه مورد بحث قرار گيرد. در مورد كيسانيه به همان مقدار ذكر شده اكتفا مى كنيم و غلات را در فصلى جداگانه مطرح مى كنيم . از اين ميان اكثريت شيعه ، گروهى هستند كه غير از امام على (عليه السلام ) به ديگر امامان معصوم يعنى امام حسن (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) و نه فرزند معصوم (عليه السلام ) او نيز معتقدند. اينان ((شيعه اثنى عشريه ))يا ((اماميه ))ناميده مى شوند. هر چند امروزه در ميان ما وقتى كلمه ((شيعه ))ذكر مى شود، اماميه به ذهن خطور مى كند، اما تعريف اصطلاحى شيعه (گروهى كه به امامت بلافصل على (عليه السلام ) از طريق نص معتقدند) شامل زيديه و اسماعيليه نيز مى شود. از اين رو در اين كتاب ، همچون ساير كتابهاى اين رشته ، منظور از شيعه همين اصطلاح عام است و در مورد شيعه دوازده امامى ، اصطلاح ((اماميه ))به كار مى رود.
    چكيده
    1 - به پيروان على (عليه السلام ) كه معتقد به امامت بلافصل او از طريق ((نصب ))و ((نص ))پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هستند شيعه گفته مى شود. اين اصطلاح در زمان پيامبر هم مطرح بوده و تعبير((شيعة على ))به كار رفته است .
    2 - نخستين دوره حيات شيعه ، زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است . روايات متعددى در نزد شيعه و سنى هست مبنى بر اينكه عبارت ((شيعة على ))توسط پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رواج يافته است . كما اينكه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در طول عمر خويش بارها على (عليه السلام ) را به عنوان جانشين خويش معرفى فرمودند كه اولين دفعه پس از نزول آيه ((و انذر عشيرتك الاقرين))بود. در پايان عمر ايشان هم كه واقعه غدير خم اتفاق افتاد اين معرفى تكرار شد.
    3 - مرحله دوم حيات شيعه مربوط به پس از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است . در حالى كه عده اى در سقيفه مشغول تعيين خليفه بودند شيعيان على (عليه السلام ) با اعتقاد به جانشينى او گرد او جمع آمدند كه در راءس ‍ آنها مقداد، سلمان ، ابوذر و عمار قرار داشتند لكن به جهت حفظ اسلام سكوت اختيار نمودند و با حاكمان وقت همراهى كردند.
    4 - دوره سوم پس از قتل عثمان و به خلاف رسيدن على (عليه السلام ) شروع مى شود. در اين دوره امامت على (عليه السلام ) فعليت بيشترى يافت و شيعه در حاكميت سياسى هم نقش پيدا كرد. پس از شهادت على (عليه السلام ) و صلح امام حسن (عليه السلام ) دوره حيات شيعه در عصر اموى آغاز مى شود كه سخت ترين دوره حيات شيعه است . شيعيان در اين دوره متحلم آزار و شكنجه و قتل و غارت مى شوند و در همين زمان است كه قيام كربلا اتفاق مى افتد.
    5. اولين اختلاف در شيعه زمانى اتفاق افتاد كه مختار كه به خونخواهى امام حسين (عليه السلام ) قيام كرده بود محمد حنفيه را به عنوان امام مهدى (عج ) معرفى كرد و در اينجا اولين انشعاب در شيعه پيدا شد. به پيروان مختار و اين اعتقاد كيسانيه مى گويند.
    6 - جريان ديگرى كه به پيدايش فرقه اى ديگر انجاميد قيام زيد فرزند امام سجاد (عليه السلام ) بر ضد بنى اميه بود. پس از آنكه او به شهادت رسيد پيروان او كه امامت او را قبول داشتند به ((زيديه ))معروف شدند.
    7 - سومين انشعاب در زمان امام صادق (عليه السلام ) رخ داد، زيرا عده اى اسماعيل فرزند ارشد او را به عنوان امام هفتم پذيرفتند و اسماعيليه ناميده شدند.
    8 - از اوايل قرن چهارم تا اواخر قرن پنجم كه خاندان بويه شيعى مذهب در دستگاه حكومت عباسى نفوذ كرد شيعه آزادى عمل بيشترى در بيان عقايد خود پيدا كرد و بسيارى از متكلمان و فقهاى شيعه مانند شيخ صدوق ، شيخ مفيد، سيد مرتضى ، شيخ طوسى در اين زمان پديد آمدند. گسترش شيعه با حكومت حمدانيان و فاطميين ادامه يافت ولى در دوره ايوبيان مجددا سخت گيرى بر شيعيان آغاز شد.
    9 - در حكومت مغول در قرن هفتم در برخى نقاط مذهب شيعه رواج يافت . بزرگانى چون محقق حلى ، علامه حلى و خواجه نصيرالدين طوسى در همين زمان مى زيسته اند. با حاكميت شاه اسماعيل صفوى بر ايران مذهب شيعه به عنوان مذهب رسمى اعلام شد و تلاشهاى زيادى در ترويج آن صورت گرفت . علمايى چون شيخ بهايى ، ميرداماد، ملاصدرا، فيض كاشانى و علامه مجلسى در همين زمان مى زيسته اند. اما در همين وقت با حاكميت دولت عثمانى در برخى مناطق ديگر، شيعيان مورد آزار و اذيت قرار گرفتند و مذهب شيعه كه زمانى در سوريه و مصر و تركيه رواج داشت از آن مناطق رخت بربست .
    10 - در كتب فرق و مذاهب ، فرقه هاى متعددى براى شيعه ذكر شده كه اكثرا جعلى است ، و تنها فرقه هاى مهم موجود شيعه سه فرق اماميه ، زيديه و اسماعيليه هستند كه از اين ميان اكثريت شيعه را اماميه يا شيعيان اثنى عشرى كه قائل به امامت على (عليه السلام ) امام حسن (عليه السلام ) امام حسين (عليه السلام ) و نه فرزند معصوم آن حضرت هستند، تشكيل مى دهند.
    پرسش :
    1 - پيدايش شيعه از چه زمانى بوده است و چه دوره هايى را گذرانده است ؟
    2 - چه اختلافاتى سبب پيدايش فرقه هاى مختلف در ميان شيعيان شد؟
    3 - مهمترين فرقه هاى شيعى كدامند؟
    ویرایش توسط غریب آشنا : 10-16-2013 در ساعت 11:43 PM


موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 09-01-2013, 05:14 PM
  2. ابوذر غفارى مؤلف : محمد رضا جوادى
    توسط غریب آشنا در انجمن مذهبي
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-13-2013, 07:48 AM
  3. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-25-2013, 08:23 PM
  4. معرفی دانشگاه ادیان و مذاهب شهر قم
    توسط nazila در انجمن بخش علمی قم
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 07-06-2012, 01:55 AM

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •