اعتراف ها

صفحه 1 از 11 123 ... آخرینآخرین
  1. حسین
    حسین
    اعتراف می کنم همه ما سوتی می دهیم.ردخورندارد سوتی های بدی هم می دهیم اما صدایش رادرنمی آوریم. با اینحال بعضی وقت ها توی جمع های خودمانی تعدادی ازهمین سوتیها راتعریف می کنیم. پس چراوقتی کسی اسم ما رانمی داند، سوتیمان را تعریف نکنیم تا بقیه هم لبخندی بزنند؟! اینجا دقیقابرای همین کار است. البته منظوراز سوتی می توانند گاف، یا هر کار، باور و فکر خنده داری باشدکه وقتی یادش می افتیم خنده مان می گیرد شما هم اعتراف های خودتان رابفرستید.ماهم البته اعتراف میکنیم که بیشترمطالب این بخش را از شبکه های اجتماعی با همین موضوع کپی زده ایم، البته آنها اسمش راگذاشته اند؛ «اعتراف های احمقانه شما» ولی به نظرما این اعتراف ها بیشترصمیمانه هستندتا احمقانه!

    اول باید عضو شوید از طریق گروها های دسته جمعی

    اندازه فونت 3
    نوع فونت
    arial narrow
    واعتراف میکنم حتما با رنگ قرمز باشه

  2. حسین
    حسین
    اعتراف می کنم اولین باری که ویندوزم پرید من کل سیستم از مانیتور گرفته تا موس رو بردم شرکت تا برام ویندوز عوض کنند. بی معرفت ها بهم نگفتند که فقط باید کیس رو بیارم. این کار یه دو سه بار دیگه هم تکرار شد!
  3. حسین
    حسین
    ازطرف یه خانمی بود این که گفت:اعتراف می کنم تا سن 13-12 سالگی با روسری می نشستم جلو تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت می کشیدم. زیاد می خندید، فکر می کردم بهم نظر داره.
  4. حسین
    حسین
    اعتراف می کنم اولین باری که رفتم کارواش من هم همراه کارگرها داشتم ماشین رو می شستم که مسئول کارواش اومد خجالت زده جمعم کرد! خوب چی کار کنم فکر کردم زشته اونا ماشین من رو بشورن و من وایستم نگاه کنم.
  5. حسین
    حسین
    اعتراف می کنم بزرگترین لذت دوران بچگی من این بود که روزهای بارونی تو راه مدرسه با او چکمه طوسی پلاستیکی که تا زیر زانوم بود مثل خل ها از جاهایی رد می شدم که آب جمع شده. وقتی قابلیت چکمه هام رو می دیدم که تا عمق زیاد هم پام خیس نمی شه کلی کیف می کردم. حس ماشین شاسی بلند بهم دست می داد.
  6. حسین
    حسین
    اعتراف می کنم مامان بزرگ خدا بیامرزم توی 95 سالگی فوت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه می کردن. جمعیت هم زیاد بود. من و داداشم تو بغل هم داشتیم گریه می کردیم. اشک فراون بود و خلاصه جو گریه بود. یکهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی! این رو که گفت کل خونه رفت رو هوا... حالا خندمون قطع نمی شد.
    (دختر خاله است ما داریم)
  7. حسین
    حسین
    اعتراف می کنم به این سن که رسیدم هنوز وقتی می خوام از در خونه برم بیرون اگه جورابم سوراخ باشه عوضش می کنم با این فکر که اگر تصادف کردم و آمبولانس اومد و منو گذاشتن رو برانکارد و مردم دورم جمع شدن سوراخ جورابم ضایع نباشه...
  8. حسین
    حسین
    اعتراف می کنم که یکی از شب های قدر ساعت 4 صبح داشتم از مسجد برمی گشتم خونه، توی کوچه مون دوستم رو از پشت دیدم که داره لواشک می خوره و هدفون تو گوششه. گفتم حالش رو بگیرم، دویدم و با تمام قدرت یه اردنگی نثارش کردم. برگشت و با چشمانی بهت زده نگاهم کرد. چند ثانیه تو چشمای همدیگه خیره شده بودیم، به خودم گفتم: اه این که امیر نیست!
  9. حسین
    حسین
    اعتراف می کنم که بچه که بودم هدیه روز مادر به مامانم شناسنامش رو دادم. با این توضیح که توی تموم برگه هاش نقاشی کشیده بودم که خوشحال شه!
  10. حسین
    حسین
    اعتراف می کنم نزدیکای صبح بود که تلفن زنگ زد. من خواب بودم و داشتم خواب تعقیب و گریز و پرتگاه و... می دیدم. همسرم پا شد رفت تلفن رو جواب بده. من هم که از خواب پریده بودم و طبق معمول هنوز لود نشده بودم، فکر کردم همسرم داره می ره به سمت خطر (مثلا پرتگاه و اینا!). از جام پریدم و با سرعت تمام دویدم دنبالش. رسیدم بین در دو تا اتاق. با همون سرعت خواستم دور بزنم برم تو اون یکی اتاق که یه دفعه لیز خوردم و تق! محکم خوردم زمین. فوری بلند شدم با همون سرعت دویدم سمت تخت و گرفتم خوابیدم. حالا همسرم که گوشی تلفن دستش، نمی دونست بترسه، بخنده، چی کار کنه!
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 104
صفحه 1 از 11 123 ... آخرینآخرین