مطالب بدون دسته بندی
هنوز به دیدار خدا می روند ... خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست ! خدا در دستان مردی هس که نابینایی رو از خیابان رد می کند ، خدا در اتومبیل پسری هس که مادر پیرش رو هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد ، خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم"است !! خدا خیلی ...
تو رنگ میدهی به لباسی که میپوشی بو میدهی به عطری که میزنی معنا میدهی به کلمههای بیربطی که شعرهای من میشوند … خواهش نوشت: گیسو به هم بریز و جهانی ...
آپدیت شده 10-27-2013 در 10:20 AM توسط [ARG:5 UNDEFINED]
روی دنیا ببند پنجره را، تا کمی در هوای من باشی چون قرارست بعد ازاین تنها، بانوی شعرهای من باشی چند بیتی به یاد تو غمگین...چند بیتی کنار تو لبخند... عصرها عشق می زند به سرم، تلخ و شیرین چای من باشی ...
این مطلب رو از دست ندین ليزی ولاسكوئز (Lizzie Velasquez) زنی ۲۳ ساله است.شاید باور نکنید اما او هفت سال است که به عنوان یک سخنران انگیزشی فعالیت ...
آپدیت شده 10-22-2013 در 09:38 AM توسط [ARG:5 UNDEFINED]
من هنوز می ترسم مبادا با زبانی سخن بگویم که میان آدم ها رایج نیست من هنوز هم از نیمکت های چوبی ردیف اول می هراسم چون آنجا آزادی دست ها محدود است و من ...
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود هی کار دست من بدهد چشم های تو هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان ...
آپدیت شده 10-15-2013 در 01:55 PM توسط [ARG:5 UNDEFINED]
حسکده ای دارم غریب فهم نمی شود گاهی سقفش همیشه نمناک است پنجره هایش رو به حقیقت فکر می کند درونش زندگی ارزوست کبوتر ها بر روی بامش سرگرمند ساکنش من ...
پشتِ این آسمانِ بلند آسمانِ بلندِ دیگریست ... باز هم پر از ستاره! بعد، پشتِ آن آسمانِ بلند باز آسمانِ بلند دیگریست پر از واژه و پَری! و همین طور ترانه که هی ناتمام ...
آپدیت شده 10-07-2013 در 10:53 PM توسط [ARG:5 UNDEFINED]
گوشه ی سقف کبود صدایی ارامشم را ربود دنیای پیچیده ای شدی ادم تو خالی و پر ادعا دنیایت بزرگ شده اما فهم نکشیده ای غم کده زده ای برای روز مرگی غم حرمت ...
دانستن جرم کمی نیست وقتی که بدانی و عمل نکنی بدانی و بگذری بدانی و نادیده بگیری بدانی و بشکنی زیبا نوشت : ...
چرا هیچكس به ما نگفته است كه زمین مدام چیزی را از ما پس میگیرد و ما فكر میكنیم كه زمان میگذرد شاید زمین، آن سیارهای نیست كه ما در آن باید میزیستیم و از این رو، چیزی در ما همیشه پنهان میماند و به این زندگی برنمیگردد . از دستهایمان بیرون رفتهایم ...
مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود! مگذار که حتی آب دادن گلهای باغچه، به عادت آب دادن گلهای باغچه بدل شود! عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست، پیوسته نو کردن خواستنیست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن. تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق. ...
آپدیت شده 10-03-2013 در 12:09 AM توسط [ARG:5 UNDEFINED]
تو مهربان تر از آنی که فکر می کردم درست مثل همانی که فکر می کردم شبیه . . . ساده بگویم کسی شبیهت نیست هنوز هم تو چنانی که فکر می کردم تو جان شعر منی و جهان چشمانم مبادبی تو جهانی که فکر می کردم تمام دلخوشی لحظه های من از توست تو آن ...
آپدیت شده 10-02-2013 در 08:24 PM توسط [ARG:5 UNDEFINED]
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش! موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟ مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش ...
آپدیت شده 10-02-2013 در 10:50 AM توسط [ARG:5 UNDEFINED]
از یک جایی به بعد آلیس میشوی در عجایب سرزمینی که جز خاطره پای هیچ عصایی به آنجا باز نمیشود. از یک جایی به بعد به خودت که میآیی پر شدی از رفت و آمد رویاهای پابرهنهای که اعتبارشان نسبت مستقیم دارد با آرزوهای خطور نکرده در سر واقعیت! از یک جایی به بعد خارج ...