او را معلم می نامم، چون او هیچ عنوانی را برای خود دوست نمی داشت و می گفت من تنها یک معلم ساده هستم!از او آموختم که شخصیت های بزرگ زیر عنوان ها مخفی می شوند، وقتی بگویم "حضرت علی علیه السلام "، آن دو پسوند و پیشوند نمی گذارند او را بشناسم؛اما وقتی می گویم "علی"، سیمای مولایم ...
(عادت به ناله کرده دل درد مند من ترسم گمان کنند که درمانم آرزوست) دست هایم که به قلم دان برسد کافی است تا طرحی نو بیافرینم از عشق و تنهایی و خودم تا همه بدانند درد من ، درد بی دردی نیست درد سوز است درد این ساز کوک نشده ...
زنی ست اما پیراهنش از هراس و امید نیمه های شب که گر می گیرد از جفای زمان پیراهن تنهائی اش را باد می زند و بر سنگ های سرد گام می نهد زنی ست اما شادی ...
تلخم شبیه حس تنهایی ، تلخم شبیه فقر مادرزاد با اولین احساس مردونه دنیا بهم درس بزرگی داد باید از این ویرونه ها رد شم ،اینجا کسی انگار عاشق نیست دنیای من لبریز احساسه ، اینجا کسی با من موافق نیست دنیای به چشمم جای خوبی نیست ، من اهل جایی بهتر از اینجام شاید همین ...
واین سمت مردی نفس می کشد که خیلی شبیه زن است حرفش از جنس درد است ورنگش شبیه من است آرزو های او چوبی اند و با یک نفس دود ...
مجنون نه ! من باید خودم جای خودم باشم باید خودم بی واژه لیلای خودم باشم عمری مرا دور تو گردیدم دمی بگذار گرداب نا آرام دریای خودم باشم شیدایی شب های بی لیلا به من آموخت باید به فکر روح تنهای خودم باشم بیهوده بودم هرچه از دیروز تا امروز باید از امشب ...
آپدیت شده 07-23-2012 در 08:44 AM توسط [ARG:5 UNDEFINED]
کسی با من همراه می شه؟ به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی. به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران ...
اوندین: فقط یک چیز میخواهم بدانم، آیا موجودات دنیا همدیگر را ترک میکنند؟ شوالیه: چه میخواهی بگویی؟ اوندین:مثلا یک شاه و ملکه که عاشق همدیگرند از هم جدا میشوند؟ ...
این گفته من است.کورش پسر ماندانا و کمبوجیه. من کورش هخامنشی فرمان دادم که بر مردمان ملال نرود.زیرا ملال مردمان ملال من است و شادمانی مردمان شادمانی من. بگذارید هرکس به آیین خویش باشد. ...
سیا ه می نویسم تا ناخوانده بماند میان این همه سیاهی به نام خدایی که در این نزدیکی است… تو را منتظرند در دور دست ها تو را ...
من تمام خنده های جهان را گم کرده ام، پر شده ام از این همه تاریکی... حالا تو هی از باران و کوچه های خیس شعر من بگو از سیب و هوس، و من پشت می ...
طوفان باران رعد و برق باد در ماه آغازين تابستان... اينجا فصل ها هم بدون تو گم شده اند.
من به تو محکومم مثل عیسی به صلیب مثل آدم به زمین من فقط مجبورم که بمیرم از تو حس میکنم باقی امروز و باقیمانده من را هم فدای ترسیم دورنمای آینده ای که از فردا شروع میشود میکنم خیلی روزمره و ساده و عامی شده ام امروز بهانه ای بود که به دل یادآوری کنم ترا
.....اما اعجاز ما همین است ما عشق را به مدرسه بردیم در امتداد راهرویی کوتاه در آن کتابخانه کوچک تا باز این کتاب قدیمی را -یعنی همین کتاب اشارات-را باهم یکی دولحظه بخوانیم ما بی صدا مطالعه میکردیم اما کتاب را که ورق می زدیم تنها گاهی به ...
نفس می کشم نبودنت را نیستی هوای بوی تنت را کرده ام می دانی پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است تو نیستی آسمان بی معنیست حتی آسمان پر ستاره و باران مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد تو نیستی و من چتر می خواهم ...